رهگذر ! سکوت این کوچه را بشکن ..
تا سحر شه شب تنهای تو با من ...
حالا که کوچه امیدش یه عبوره ...
نکو سخته ٬ نگو دیره ٬ نگوه دوره !!!
بعد ۴سال که از اخرین دیدارمون میگذشت هیچ تغییری نکرده بود ! هنوزم پرحرف بود و از خود راضی ...
اصلا بروی خودش نمی اورد که سال اخر دانشگاه بدلیل بچه بازی شکایتش از ما ٬ تو کمیته انظباطی تا مرز اخراج از دانشگاه پیش رفته بودیم !!!کلی دم از رفاقتش با من و مجید میزد ولی یادش رفته بود که چه تهمتهایی به همسر بهترین دوست من میزد !!!
یادم نرفته بود که چه کارهایی برای خراب کردن من پیش بقیه انجام داده بود ! تا یه حدودی هم موفق شد !
۴سال گذشته بود و باید مثلا فراموش میکردم ...
بعد ۴سال که از دوران دانشگاهمون گذشته بود یه جورایی مرد زندگی شده بود ... با ازدواجش با مریم بقول خودش تو دانشگاه عاقبت بخیر شد (خدا را شکر یادش نرفته بود که ما باعث اشنایی اون دو باهم شدیم و ما برای شروع زندگیشون کمکشون کردیم) ... سیگارش را کامل ترک بوده ... نمازخون هم شده بود ... کارگاه پدرش را هم دست گرفته بود و مریم هم دبیر شده بود ... میدونستم هنوز باهم رفت امد دارین ... از همه چی صحبت کردیم ... میدونستم با اینهمه حرفهاش میخواد یه چیزی بگه ولی روش نمیشه !
تا اینکه حرفش را بهم زد :
حاجی ... میدونم سخته و ناراحتی ٬ ولی هر اتفاقی که افتاده٬ آهِ ش نکن !!!!!!!!!
منم حرف همیشگی ام را بهش گفتم :
انتخاب حقشونه ! تو مرحله انتخاب رد صلاحیت شدم !!! من که دیگه مثلا برام مهم نیست ولی حدس میزنم اون ناراحته ! از طرف من بهش بگو اگه میخواد من راحت باشم اونم راحت به زندگیش برسه !!
با این حرفم بغض کرد . باورم نمیشد « احمد » بغض کنه . بهم گفت :
زندگی خیلی نامرده ! ادامهاش هم نامردتر ! یعنی تو هنوز ناراحتی اون برات مهمه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نمی دونستم چی باید جواب بدم ...
نمیتونست بایسته ! زیر شونه هاشو گرفتیم ٬ کمکش کردیم ، رفت پائین ...
خم شد ، بروی پدر بوسه زد . دستش را شونه های پدر گذاشت و شروع به تکان دادن کرد :
اسمع افهم یا پرویز بن اصغر
اسمع افهم یا پرویز بن اصغر
اسمع افهم یا پرویز بن اصغر
...
صحنه ء تکان دهنده ای بود ... اجرای مراسم «تلقین» توسط پسرها در جلو چشمان همسر و مادر !!!
« مجید جان » پدرت الان پیش فرشته هاست ...
نه ! نه نه ! الان جزو فرشته ها شده ...
روحش شاد ...
اسمع افهم یا ...
اسمع افهم یا ...
اسمع افهم یا ...
هل انت على العهد الذى فارقتنا علیه من شهادة ان لا اله الا الله وحده لا شریک له
و ان محمدا صلى الله علیه و آله عبده و رسوله و سید النبیین و خاتم المرسلین
و ان علیا امیر المؤمنین و سید الوصیین و امام افترض الله طاعته على العالمین
و ان الحسن و الحسین و على بن الحسین و محمد بن على و جعفر بن محمد
و موسى بن جعفر و على بن موسى و محمد بن على و على بن محمد
و الحسن بن على و القائم الحجة المهدى صلوات الله علیهم ائمة المؤمنین
و حجج الله على الخلق اجمعین و ائمتک ائمة هدى بک ابرار یا ...
...
بالاخره یه روز میان کتف ما را هم تکون میدن و اینها را واسه ماهم میخونن ...
خداوندا اونجا تنهامون نذار !!!
ای که نامت در دو عالم ذکر و اوای من است
روبروی پنجره فولاد تو جای من است
******
- سلام محسن ! معلومه کجایی؟ سرور شرکت کند شده !صد دفعه زنگ زدم در دسترس نیستی؟؟ حالا کجایی ؟
- حدس بزن !!
- نه ! باورم نمیشه !! نگو روبروی ضریحی !!!!
- به جان حاجی روبروی ضریح ایستادم داشتم زیارتنامه میخوندم زنگ زدی !! اینجا درست آنتن نمیده گوشی را میگیرم طرف ضریح هرچی دلت میخواد به اقا رضا بگو !!!
منم چشمامو بستم و گفتم : ...
- الو حاجی داشتی میگفتی ! سیستم سرو.ر ..شر..کت چی ؟...ال...و ، ال....و ، صدا.....مو...دار.......ی................
...
شب قبلش هم شکر تلخ گفته بود داره میره زیارت . از حسودی داشتم میمردم . بدجوری دلم هواشو کرده بود ، دو سه ماهی بود که میخواستیم برنامه بریزم برم ولی واسه 5شنبه و جمعه ها بلیط نبود.
هنوز تو حال خودم بودم که تلفنم زنگ خورد :
- سلام حاجی ! وسایلت را آماده کن شب جمعه مسافریم و جمعه شب بر میگردیم .
مات و مبهوت بدون اینکه جواب بدم تلفن را قطع کردم . باورم نمیشد اینقدر زود جوابمو بده . اونم دوروز دیگه و فقط 1۶ساعت .
اقا رضا خیلی مخلصیم ...
اقا رضا خیلی خاطر خواتیم ...
...
...
به یاد و به نام همه شما ٬ زیارت کردم ..
شکسته بالتر از من میان مرغان نیست
دلم خوشست که نامم کبوتر حرم است
(انشاءاله)
چهار سال پیش ازت خواهشی کردم جوابمو ندادی ...
گفتم واسه همیشه ترکت میکنم بازم جوابمو ندادی ...
گفتم خودت خوب میدونی که من همیشه عاشقت بودم ...
گفتم خودت خوب میدونی با تموم ادعایی که دارم دیوونتم ...
حس کردم تو هم جواب رد بهم دادی ...
از دستت بدجوری دلگیر شدم ...
و من عهد کردم که برای همیشه ترکت کنم !!!!
اما دلم طاقت نیاورد ...
همه جا میدیدمت ...
تو تنهایی هام ...
تو دلتنگی هام ...
مگه میشد فراموشت کنم ؟!
دوسال پیش اومدم منت کشی ! قبولم کردی ولی میدونم منو نبخشیدی !!!!
تازگی ها بدجوری دلم دوباره هواتو کرده بود ...
دارم بوی تو را حس میکنم ... چی میشد « من » کبوتر حرمت میشدم ...
باورم نمیشد ...
وقتی اینبار تو گفتی که میخوایی منو ببینی ... اصلا باورم نمیشد !!
گرچه این دیدار یک روز بیشتر نیست ... تو بگو یک ساعت !!! بگو یک دقیقه !!!
خودت میدونی که یه دقیقه در کنار تو بودن چقدر برام اهمیت داره ...
شاید خلصت ما ایرانی هاست که قدر اونچیزی که داریم نمیدونیم ...
...
خوشحالم که دارم میام پیشت ... خوشحالم که منو قبول کردی ...
خوشحالم که منو طلبیدی ...
غزلک ٬ ببخش اگه وداعم عاشقونه نیست
وقت رفتن ٬ روی گونه قطره ای روونه نیست
اینجا آدما همه با عقلاشون عاشق میشن!!
توی شهر عاقلا جای من دیونه نیست ...
تو همین فصل پاییز بود که فرشته پرکشید و رفت ... هرچی هم صداش زدم پشت سرش را نگاه نکرد ...
امروز بعد مدتها کتابی که بهم هدیه داده بودی را ورق زدم چشمم به شعری که تو صفحه اولش نوشتی افتاد . با خط خودت و با خودنویسی هم رنگ صفحه نوشته بودی :
« تو دیگه از رو بوم من تورو خدا پرنزنی
هرکی به من یه زخمی زد ٬ تو دیگه خنجر نزنی !!! .. »
شاید میخواستی کسی نبینه ! شاید میخواستی من نبینم ! ولی فکر کنم خودت هم ندیدی !!!!!!
چند وقته دیگه حرفم نمیاد ! نگه اینگه حرفی نداشته باشم بنویسم ... دوست دارم بیشتر بخونم و بشنوم ...
چند وقته دیگه حس و حال هیچ کاری را ندارم !!!! نمیدونم دلیلش خستگی و گرسنگی ماه رمضونه یا کوتاه شدن روزها تو پاییز ...
چند وقته احساس خستگی شدید میکنم ! هرچی هم میخوابم تاثیری نداره . روزها سر کار خواب الوده ! شبها هم تو خونه درحال چرت ...
چند وقته دیگه حس درس خوندن هم ندارم ( چیه !!! با اینهمه دلیل که گفتم میخوایین حس و حالی هم بمونه )
...
ماه رمضون هم داره به اخراش میرسه ٬ نمیدونم چرا ماه رمضون امسال اون مزه همیشگی را برام نداشت ... روایت است « وای به حال کسی که ماه رمضان بر او بگذرد ولی در او تغییری ایجاد نشود !!!! »
وای بحال من ...
دلهای خسته و آزرده ... الهی بمحمد ...
دستهای خالی ... الهی بعلی ...
امیدها وآرزوها... الهی بفاطمه ...
در این شبها نگاههایشان یکسو شده به آسمان مینگرند... الهی بالحسن ...
الهی ...
بالحسین...
براستی امشب چه خبر است در این میهمانی...
چه می گذرد مابین معبود وعبد ...
التماس دعا ...