چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« پنج شنبه » نامه ۲

سفر کردم که از عشقت جدا شم
دلم میخواست دگر عاشق نباشم

یه سفر برام لازم بود ، دوست داشتم برم جایی که خودم و من اونجا باشیم ، وقتی که تحریمم کردی ، وقتی خنده هات را از من گرفتی ، وقتی سلام هام را بی پاسخ میزاری ، دوست داشتم فرار کنم از خودم ، از احساسم ، از اینکه باز یه پنج شنبه دیگه رسیده و من باز باید تنها باشم ...

سفر کردم که از یادم بری ، دیدم نمیشه
آخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمیشه

راه افتادم تو دل کویر همونجایی که عاشق سکوتشم ، میون کوچه باغهایی که خشک بودنشون هم قشنگه ، همونجایی که عاشق اینم که تو شبهاش رخت خواب را تو پشت بوم بندازم و زل بزنم به اسمون ... حتی میتونی تک تک ستاره ها را بشماری ، ولی هواسم نبود اواخر ماه قمری هستیم و سریع جای خالی ماه تو اسمون احساس میشه ...

مگه میشه ندیدت ، تو مهتاب شبونه
مگه میشه نخوندت ، تو شعر عاشقونه

گفتم خودم را با ستاره ها سرگرم کنم ! پروین کلی ناز و ادا اومد ! ولی هیچکدومشون ماه من نمیشد ، دلم براش تنگ شده بود ، چشمام را بستم و فریاد زدم ، اما اثری ازش نبود ! شاید ماه من امشب مهمون کسه دیگه است ! صدایی اومد ! گفت جانم ! اره خودش بود کنار رخت خواب نشسته بود ! زانوهاش را تو بغلش گرفته بود ! هر وقت اینکار را میکنه یعنی اینکه دلش گرفته باید تو آغوشش بگیرم و هیچی نگم ! تو اغوشش گرفتم ... ستاره هایی از تو چشمانش لغزید ... مثه همیشه به چشمام نگاه نمیکرد ، چشماش را بست ... اروم اروم صورتم را به صورتش نزدیک کردم ... صورتم یخ کرد و تمام بدنم آتیش گرفت !

تو رو دیدم تو بارون ، دل دریا تو بودی
تو موچ سبزه سبزه ، تن صحرا تو بودی

زیر ۶تا پتو عرق کرده بودم ولی صورتم تو سرمای خشک کویر یخ کرده بود ... اسمون ابری شده بود و اثری از ماه و ستاره نبود ... اما چشمام گرم بود ... ماه من ستاره هاش را بهم داده بود و رفته بود ! صبح جمعه رفتم تو دشت و مزرعه ها ! چقدر مزرعه چغندر ! اسمون هم شروع کردن ... بارون بارون بارون ... بخودم می بالم کس نمیداند باران چیست ... دیگه همه جا تو بودی ! عطر تو بود ! صدای تو بود !!

غم دور از تو موندن ، یه بی بال و پرم کرد
نرفت از یاد من عشق ، سفر عاشقترم کرد

پ.ن۱ : شب خوابی تو کویر را حتما تجربه کنید !
پ.ن۲ : ... ( حذف شد )

پس نوشت : شب خوابی را تو کویر تجربه کنید ولی نه تو این ماه ! وگرنه نتیجه اش میشه یه شیشه برونکوتیدی واسه سرفه ٬ استامینوفن کدئین برای تب بری ٬ رازو ستیریزین بازم واسه تب بری ! دو عدد امپول دیگزامتاسون بازم برای تب بری و آموکسی سیسلین برای گلو درد ٬ یه امپول دیگه هم بود چون درجا زد اسمش را نمیدونم و ... ( راستی پنی سیلین هم داد و ازونجا که تا حالا نزدم ٬ خودش پشیمون شد ! )

نظرات 4 + ارسال نظر
بهناز دخمله بهاری شنبه 17 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 10:33 ب.ظ

موفقیتتو از خدا خاستارم

منمباریتوخاستارام!

میترا یکشنبه 18 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:00 ق.ظ

تو که واجب کفاییه برات که خوشبخت بشی .. وظیفه ات است .. کلا از اونجایی هم که تو هیچی ات به آدمیزاد نرفته باید تو این هوا پاشی بری سرما بخوری برگردی .. / خدا شفات بده ..

امین ...

نرگس دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:59 ب.ظ

خداوند شفای عاجل همه جوره و از همه لحاظ عنایت فرماید... خوب شدی حالا؟

نه هنوز !! :( ...

هاچیپو دوشنبه 19 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:33 ب.ظ http://samere22.blogfa,com

ولی باور کن فصل کویر همین الانه ....
خوش به حالت منم دوباره هوس کویر کردم ...

دقیقا اگه میخوایین یه هفته سرمابخورین ٬ دقیقا الان وقتشه ... البته شب هاش !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد