چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« همه » نامه

خدایا ...
خدایا دلم ...
خدایا نگاهت ...
خدایا دلم ...
خدایا کلامت ...

من ٬ تو ٬ او ٬ « همه » ...

خدایا ...
تو برای « همه » هستی ...
این یعنی بزرگی تو ...

خدایا ...
اما این وسط یه چیزی جور در نمی آید  ...
این درست نیست ...
« من » برای تو « همه » باشم ولی « تو » برای من « تو » !

خدایا دلم ...
خدایا نگاهت ...
خدایا دلم ...
خدایا کلامت ...

پ.ن : خدایا ٬ فراموش نخواهم کرد که شیطان هم دشمنیش را با قسم به نام تو اعلام نمود !


پسرک شاخه گل را از زیر لباسش بیرون اورد و نگاهی به ان انداخت ... برای بدست اوردنش زحمت زیادی کشیده بود ... پیر گفته بود که این شاخه اکسیر زندگی پسرک است ... و او همچنان به آن شاخه امید داشت ... چشمانش را بست ... باد شدت گرفت ...
آخرین گلبرگش را هم « باد » با خود برد ...

یه چیز با ربط : گل ... ماه ... شب ... تاریکی ... کتاب ...
یه چیز بی ربط : ...
یه چیز واسه خودم : نه ... نه ... نه ...

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدیه دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:04 ب.ظ http://paradisegirl.blogfa.com

تو هم بالاخره مثل ”همه“ یاد گرفتی،...
همه چیز رو یاد می‌گیری...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد