دلم برای کسی تنگ است
که آفتاب صداقت را
به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را
به بادها می داد
و دستهای سپیدش را
به آب می بخشید
دلم برای کسی تنگ است
که آن دو نرگس جادو را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی خود را نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال و جنوب ترن جنوب
در همه حال
همیشه در همه جا
آه ...
با که بتوان گفت ؟
که بود با من و
پیوسته نیز بی من بود
و کار من ز فراقش فغان و شیون بود
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
کسی ...
دگر کافی ست
حمید مصدق
پ.ن: دلم تنگ است ! اما اجازه ندارم ...
--------------------------------------------------------------------------------
راهی دیگر نمانده ! فقط دو ایستگاه !
شاید هم دو قدم !
شاید دو سطر ...
راهی نمانده برای رفتن !!
برای نرسیدن ...
برای خدا حافظ ...
هر صبح
با آمدن خورشید به " ماه " سلام میکنم ...
و هر شب ...
با نوازشت به خواب میروم !
هنوز هم مهربانی و هم خوب !
باور نداری ؟ به آیینه نگاه کن !
به چشمانی که هیچگاه جسارت دیدنشان را ندارم !
از همان اول قرار بود گم شویم در ازدحام مردم ...
و باز هم گم شویم در آغوش هم ...
اما فقط دو ایستگاه !
شاید دو سطر ...
پ.ن : ای کاش دو سطر مرا میخواندی !!
یه چیز با ربط :
گریه نمی کنم نه اینکه سنگم
گریه غرورمو به هم می زنه
مرد برای هضم دلتنگی هاش
گریه نمی کنه قدم میزنه
یه چیز برای من :
از همه بریده ام
فقط
تو
کنارم باش
یه چیز برای تو : درد تویی درمان نیز هم ...
یه چیز بی ربط : دقت کردین ول که باشیم تا صبح بیداریم ! تا جزوه ها و کتابها را رو میکنین ساعت 9 خوابمون میگیره :)))
سلام
شعری بود پر از دلتنگی... مملو از خواستن.....
بریدن از همه. تقاضای او...
مطلب بی ربط: خیلی درسته!
سلام
حاج آقا دوباره شروع کردی نوشتن؟
کار خوبیه....
دلت واسه کی تنگه؟؟؟
چرا؟؟
چرا تشکیل خانواده نمیدی و زودتر بچه دار نمیشی و زودتر چتر....
خوب دبگه !! دله ! کارش تنگ شدنه ! :دی
اون آخری هم قسمت نشده :دی ...
واو! عمو چغندر هنوزم اینجاست!
دو سه هفته پیش یاد یه مطلبی از وبلاگت افتاده بودم و جایی یاداوری کردم! امروز قسمت شد اینجا رو باز کنم :)
بی سروصدا شروع کردم واسه دلم ... خوشحالم که اینجا اومدی ! گشتم لینکتون را پیدا نکردم ...