چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

" رنگین کمان " نامه

چه فرقی میکند

که من عاشق تو باشم

یا تو عاشق من ؟!!!!


چه فرقی میکند 

رنگین کمان

از کدام سمت آسمان

آغاز میشود ؟


" عزیزم مراقب خودت باش " ...

دوستی میگفت ازین جمله متنفره ! چون فکر می کرد " انگار تا اون نگه من به فکر خودم نیستم ! " یا دوست دیگه ای میگفت که این احمقانه ترین حرفیه که تو یه رابطه میشه زد ! چون مگه میشه کسی مراقب خودش نباشه !!

میدونین؟!!! اما برای من لذت بخش ترین جمله موقع خداحافظی اینه که بهم بگه : 

" عزیزم ! مراقب خودت باش "



آمل بودم ! یه دفعه تو سایت تابناک خوندم که کارت های آزمون دانشگاه آزاد در سایت قابل دستیابی است !!

منم سریع رفتم دانلود کردم متوجه شدم که فردای همانروز قزوین آزمون کارشناسی ارشد دارم !! یجورایی دو دل بودم ! اولا اینکه درس نخوندم !! حالا اگه بر فرض محال قبول شدم کارم چی میشه !!! از طرفی برنامه ریزی هام چی؟؟ خلاصه بعد یه چلنج چند ساعته تصمیم گرفتم حرکت کنم به سمت تهران ! حالا کی میتونه مدیر عامل را راضی کنه بذاره من بیام ؟؟!!!

برگه مرخصیمو نوشتم دادم به مسول دفترش و گفتم سراغم را گرفت بگو کنکور داشت رفت تهران !!

تا رسیدم تهران ساعت 9 شب بود ! خوشبختانه امتحانم هم 5شنبه بعد از ظهر بود ...

با یه سرچی تو اینترنت متوجه شدم حدود دوساعت راهه و چون امتحان ساعت 4 بعد از ظهر بود ساعت حدود 12 روز 5شنبه از خونه زدم بیرون ...

به ترمینال غرب که رسیدم ، سراغ سواری های قزوین را گرفتم که " کاوه سفر " معروفترین شرکت بود ... ساعت حدود یک بود که سواری به سمت قزوین حرکت کرد ... ترجیح دادم مسیر را خواب باشم ... اما ترافیکی شدید بین قزوین کرج باعث شد از خواب بیدار بشم ...

یه پراید لطف کرده بود به گاردریل وسط اتوبان کوبیده بود و راهنمایی رانندگی جهت امنیت اجازه تردد به هیچ وسیله ای را نمیداد ! دو نفر دیگه از مسافران سواری هم بخاطر کنکور عازم قزوین بودند و همین باعث شد از راننده کمک بخواهیم ... اونم معرفت به خرج داد و کل ترافیک را از وسط بیابون دور زد !! جالبه بقیه ماشینها هم پشت سر ما حرکت کردند وعملا یه جاده خاکی اونجا درست شد !!

پلیس های راهنمایی رانندگی هم کار اصلیشون را رها کرده بودند و زل زده بودن به این قطار ماشینها که دارند ترافیک را دور میزنن و جلوتر از محل تصادف وارد جاده می شوند !

به دلیل مرام راننده یه ربع قبل از شروع امتحان به جلسه رسیدم ...

دانشگاه قشنگ و مدرنی بود ... محیط زیبا ... ساختمانهای مجهز و مدرن ( البته نسبت به اون دانشکده ای که 10 سال قبل میرفتم !! ) ... خلاصه از محیط دانشگاه خوشم اومد ولی جو امنیتی و سنگینی حاکم بود ... اون رابطه دوستانه ای که تو محیط دانشگاه خودمون داشتیم اصلا اینجا دیده نمیشد !! دوربین های مدار بسته و سیستم های کنترلی RFID و ...

در مجموع از محیطش بدم نیومد ... ساختمان صنایع و مکانیک هم در مرکز دانشگاه تو چشم بود ولی امتحان من تو ساختمان عمران و معماری بود ...

طبق اماری که از شماره های نصب شده متوجه شدم حدود 250 نفر در رشته مدیریت سیستم و بهره وری ثبت نام کرده بودند خوب یعنی از هر ده نفر یکنفر تو حالت عادی پذیرش میشه و این نسبت به هزاران نفری که واسه همین رشته در تهران جنوب میومدن خیلی بهتر بود ! بخصوص تیم صنایع دانشگاه ازاد قزوین از قویترین تو ایران حساب میشه ...

تو کلاس ما تقریبا همه اومده بودن جز بغل دستی های من !! اینم شانسه من دارم ؟!!! تست ها ساده بودند ولی من که هیچی نخونده بودم !!! :( ...

 ازونجا که تعداد سوالات کم بود هر درس 20 سوال ! پس با 5 پاسخ صحیح در هر کدام 25 درصد امتیاز را میگرفتم ! تصمیم گرفتم این بار از همین شیوه استفاده کنم و ریسک نکنم !

از هر درس 5 سوالی که مطمئن بودم را زدم ( بجز زبان که حدود 15 تست زدم !!!بابا اراده !! بابا زبان دان !! بابا اینترچنج ! ) ...

در انتظار رسیدن بیسکوییت ها بودم که چشمم افتاد به برگه نفر جلویی سمت چپ !! خیلی برام جالب بود که فقط تست های ریاضی را زده و بقیه تست ها را جواب نداده !! حتی یک تست !!! حدس زدم دانشجوی ریاضی باشه و این تست ها هم که واسه اونها راحته ! به سختی اون دوسه تا تستی که زده بودم را باهاش کنترل کردم ! جوابهاش درست بود پس ...  !!

بعد از امتحان هم بهش گفتم یا باهم قبول میشیم یا هیچکدوم قبول نمیشیم !!!! 

ولی من واسه برنامه ریزی اینده ام به این قبولی - اونم تو این رشته مورد علاقه ام  - نیاز داشتم ...

ادامه دارد ...


پ.ن : چه حالی میده یکی با سرچ بیاد تو این وبلاگ و اینو بخونه و گزارش کنه و منو از دانشگاه بندازن بیرون !!!! بچه جون هر حرفی را که نباید زد !!!!


یه چیز با ربط : با تو هستم ! بی تو نیستم !!!

یه چیز برای من : عجله کردی ! گند زدی !

یه چیز برای تو : (  نوشتم ! دوست داشتی حرفهایم را بخوانی بگو راهش را بهت یاد بدم )

آرزویم است بار دیگر به چشمانت بنگرم دلم برای لبخندت تنگ است ...

یه چیز برای خدا : خدا یا تو را بخاطر اینهمه خوبی که در مقابلم قرار داده شکر میکنم ...

نظرات 1 + ارسال نظر
سعید یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:01 ب.ظ

جالب بود
مرسی که نوشتی

همیشه دلخوش و شاد ببینمت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد