شبی علی(ع) به در خانه یتیمانی میرود در حالی که ان شب چیزی برایشان نبرده بود ٬ بچه ها همانند هرشب توقع قطعه نانی از او داشتند . علی(ع) به انها گفت : « شرمنده که امشب چیزی همراه نیاورده ام ! اما شانه هایم هست ... بیایید سوار شوید تا بازی کنیم !!! »
In my dreams
I pictured a person who was
intelligent, good-looking
sensitive, talented
strong and wise
Who would completely
overwhelm me with love
Since dreams can be just
wishful thinking
I did not really expect
to find one person who had all these
(*) outstanding qualities
وقتی برنده ای مرتکب اشتباه میشود، میگوید: اشتباه کردم .
اما وقتی بازنده ای مرتکب اشتباه میشود، میگوید: تقصیر من نبود !!!
همیشه برنده بیش از بازنده کار انجام میدهد، و در انتها باز هم وقت دارد .
اما بازنده همیشه آنقدر گرفتار است که نمیتواند به کارهای ضروری بپردازد !!!
همیشه برنده میگوید: بیا برای مشکل راه حلی پیدا کنیم .
اما بازنده میگوید: هیچ کس راه حلی را نمیداند .
...
حالا یعنی که چی ؟!! اینها را نوشتم که چی را ثابت کنم ؟!
چیکار کنم ؛ « تقصیر من نبود ! فرصت نشد کارم را تموم کنم ! حالا که کار از کار گذشته هیچ راه حلی هم وجود نداره »...
...
ولی شاید ...
...
شاید از همون اول « اشتباه » میکردم ... شاید از همون اول بازنده بودم ...
Don’t be afraid
to love someone
totally and completely
Love is the most fulfilling
and beautiful feeling in the world
Don’t be afraid
that you will get hurt
or that the other person
won’t love you
There is a risk in everything you do
and the rewards are never so great
as what love can bring
So let yourself get involved
completely and honestly
and enjoy the possibility
that what happens
might be can the only real source of happiness !!!
- فعلا با تمام بی برنامگی درحال درس خوندن هستم !! بقول معروف « بالاخره من رو کنکور ارشد را کم میکنم !!! » .
- این چند روز احساس خوبی هم ندارم ... احساس میکنم باز تمام تلاشهام برای رسیدن به یکی از هدفهام بی نتیجه شده!!
- دارم به این نتیجه میرسم « اصلا منو چه به هدف یابی !!! » . روزگار و قسمت هرچی سرراهم قرار داد استفاده کنم ٬ در غیر اینصورت بی خودی زور نزنم چون بقیه اش مال من نیست !!!! اگر هم استفاده ام و یا تاریخ مصرفش تموم شد بیخودی هم واسه نگه داشتنش زور نزنم !!!!!!!!!
شاید از دید شما نتیجه گیری بیخودی باشه ! ولی تا حالا که هرچی بوده همین بوده !!!!!!! شاید هم احتیاج دارم یه روانشناسی و روانکاوی اساسی بشم ...
تو این شبهای مبارک برام دعا کنین ...
ماه رمضان امد و می و میخانه ور افتاد
عیش و طرب و باده به وقت سحر افتاد
فرشته بهم گفت : اگر می دانی در این جهان کسی هست که با دیدنش رنگه رخسارت تغییر می کند و صدای قلبت آبرویت را به تاراج میبرد ، مهم نیست که مال تو باشد ، مهم این است که فقط باشد ، زندگی کند ، لذت ببرد و نفس بکشد ...
من هم با دلی غمگین به او گفتم : باش ٬ زندگی کن ٬ لذت ببر و نفس بکش ... و من برای خوشبختی ات دعا خواهم کرد !!!
شب گردهمایی بچه های دانشگاه دختر خانمی که خودش را از بچه های قدیم دانشگاهمون معرفی کرده بود در مورد نفس و دلیل این برنامه با من در چت بحث میکرد ... وسطهای بحثمون ٬ از سئوالهای غیر معقولش حدس زدم که قصد و نیتی داره !!! دیگه اخرهای بحث چنان حرصش گرفت که ... .
اخه صبح همانروز یه سری از بچه های ورودی قدیم تر از ما یه جمعی را تو پارک ملت دور هم جمع کرده بودند که بیشتر از ۱۰نفر نبودند (البته بعید میدونم ۱۰نفر بوده باشند) ... انها با اینکه میدانستند برنامه ما از قبل برای عصر جمعه برنامه ریزی شده بازهم برنامه خودشون را ادامه دادند و حتی به پیشنهاد یکی از دوستان برای یکی شدن این برنامه ها هم اعتنا نکردند و کار خودشون را انجام دادند و نمیدانم واسه چی اینقدر عصبانی شده بودند ... بعد از ان بحث جنجالی که متن ان بصورت ایمیل به همه دوستام هم ارسال شده بود٬ این خانم آفهای جالبی برایم گذاشته بود که خواندن ان خالی از « خنده » نیست :
mina_j*** (10/1/2005 10:15:46 â.Ø): salam,dar mored inkeh mikhastin mano beshnasin ke shenakhtin ba shoma movafegham
mina_j*** (10/1/2005 10:16:33 â.Ø): shoma ghasd-e eghfal mano ro dashtid,vaghti tiretoon be sang khord be fahashi roo ovordid ke aslan baram ajob nabood
mina_j*** (10/1/2005 10:17:48 â.Ø): shoma hesabi karkoshteh hastid,vali inbar eshtebah kardid va sen man ro dar nazar nagereftid,kamtar kasi ba hodood 30 saal sen too een damha gereftar misheh
mina_j*** (10/1/2005 10:19:08 â.Ø): az tarz-e barkhord samimi ke ebteda ba man dashtid kamelan fahmidam adam-e khebreh-ei hastid vaghti axetoon to ham didam ke digeh kamelan motmaen shodam eshtebah nakardam va shoma inja donbal tomeh migardid
mina_j*** (10/1/2005 10:19:35 â.Ø): be har hal hamisheh movafagh nemishid, gahi ham injoori misheh
امروز دیدم شخصی با اسم و مشخصات نرگس خانوم واسم یه کامنت بی ادبانه ـ که مشخص کننده شخصیت نویسنده اش بوده ـ نوشته است . با توجه به IP ثبت شده در وبلاگم و چون فقط یکنفر از همین افراد ادرس بلاگ من را داشته ٬ هویت این شخص برایم کامل مشخص شده ... من همین جا ضمن معذرت خواهی از نرگس خانوم ٬ ازین دوست محترم هم خواهش میکنم که مسائل و مشکلات شخصی و خانوادگی اش را در این محل مطرح نکند ...
خداوند همه ما را به راه راست هدایت کند ...
تو بلاگ عزیزی خوندم که :
برای اینکه بتونی چیزی رو به دست بیاری باید در بهترین زمان بتونی در بهترین نقطه و موقعیت قرار بگیری.
ولی نمیدونم چرا من همیشه یا خیلی دیر میرسم یا خیلی زود!!!
نمیدونم چرا تا میخوام با اون حرف بزنم زبونم بند میاد ...
نمیدونم چرا تا میخوام با اون حرف بزنم تو دلم اشوب میشه ...
نمیدونم ...
نمیدونم ...
...
... اه ...
...
بقول فرشته ام : « اگه جرات بیان حرفت را نداری بدون حرفت فقط در حد حرفه نه بیشتر!!!!! »
این هفته های اخر ماه شعبان هم کلی برکت داره ها !!! ازین عروسی به اون عروسی !!! ازین تولد به اون تولد !!! ازین مراسم به اون مراسم !!!
انگار همه میخوان همه کاراشون را انجام بدهند و تو ماه رمضون توبه کنند!!! مثه بچه ها که تا مادرشون از خونه میره بیرون هرکاری دلشون میخواد انجام میدن و خرابکاری میکنند ولی تا میاد شروع میکنن به گریه و التماس و دروغ و ... که مامان دعواشون نکنه . ولی ما(!!!) معمولا یادمون میره که خدای بالای سرمون همیشه ناظر اعمال و رفتارمون هست ... اگه کاری خطاست همیشه خطاست ...
جالب اینکه تا روز قبل از شروع ماه رمضون تولد و مهمونی دعوتم و ...
شانس اوردین چند وقته حس نوشتنم نمیاد ...
گفتی رفتنت یه شایعه است
...
یعنی بازگشتت را باور کنم ؟؟؟
وایی چه توهمی! گاو و گوسفند ٬ سگ و گربه با ادم حرف میزنن
!!!!
این جمله تیکه کلام من تو عروسی پسر عموم بود ... جاتون
خالی ... چراغهای سالن را خاموش کردند یه دفعه رقص نور همراه با فلاشر و بخار ...
چه شود !!!!!!!!...
هرکی
جای ما بود تو اون حال و جمع توهم میگرفتش ... منم بی جنبه !!!
تمام کت و
شلوار و جلیقه ام خیس عرق ... نشونه های گلو دردش مونده هنوز (پسر عمو فدای سرت!)
...
حالا بریم سروقت قصه پسرعموم :
پسر عموی ما رفته داماد دختر اخری یه
خونواده شده که اولا این دختر فرزند نهم این خونواده و دختر هفتم است(یعنی پسر عموم
۶تا با جناق داره ! ) بزرگترین این باجناقها ۵۵سال هم سن عمومه !!! پدر
دختره هم گفته قبل از مرگم ارثم را بین همتون تقسیم میکنم و به این دختر خانوم یه
اپارتمان ۲۰۰متری در اتوبان اهنگ یه پژو ۲۰۶ و ...تومن پول رسیده !!! (بترکه چشم
حسودها٬ایشالا! )... جالب اینکه من با برادر عروس از قدیم دوست و همکلاسی بودم
و با هم یه شرکت کامپیوتری دایر کرده بودیم !!!!
نمیدونم چرا هرکی منو
میدید بهم میگفت بی عرضه ؟؟؟؟
...