چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« توهم » نامه

گفتی رفتنت یه شایعه است ...
یعنی بازگشتت را باور کنم ؟؟؟


وایی چه توهمی! گاو و گوسفند ٬ سگ و گربه با ادم حرف میزنن !!!!
این جمله تیکه کلام من تو عروسی پسر عموم بود ... جاتون خالی ... چراغهای سالن را خاموش کردند یه دفعه رقص نور همراه با فلاشر و بخار ... چه شود !!!!!!!!...
هرکی جای ما بود تو اون حال و جمع توهم میگرفتش ... منم بی جنبه !!!
تمام کت و شلوار و جلیقه ام خیس عرق ... نشونه های گلو دردش مونده هنوز (پسر عمو فدای سرت!‌) ...
حالا بریم سروقت قصه پسرعموم :
پسر عموی ما رفته داماد دختر اخری یه خونواده شده که اولا این دختر فرزند نهم این خونواده و دختر هفتم است(یعنی پسر عموم ۶تا با جناق داره ! ) بزرگترین این باجناقها ۵۵سال هم سن عمومه !!! پدر دختره هم گفته قبل از مرگم ارثم را بین همتون تقسیم میکنم و به این دختر خانوم یه اپارتمان ۲۰۰متری در اتوبان اهنگ یه پژو ۲۰۶ و ...تومن پول رسیده !!! (بترکه چشم حسودها٬ایشالا! )... جالب اینکه من با برادر عروس از قدیم دوست و همکلاسی بودم و با هم یه شرکت کامپیوتری دایر کرده بودیم !!!!
نمیدونم چرا هرکی منو میدید بهم میگفت بی عرضه ؟؟؟؟
...

چند وقته حس نوشتنم نمیاد ... به این لینک هم سر بزنین جالبه !!!!!!!! ( ایـــــــــن) فکر کنم بدون سهمیه هم میتونسته این رشته را همینطوری قبول شه !
نظرات 3 + ارسال نظر
نرگس یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:29 ق.ظ

خوب میدونی به نظر من اصلا تو بی عرضه نبودی...بلکه خیلی هم باعرضه بودی که نرفتی سراغ چنین خانواده پر جمعیتی ...حالا یه تیز بازی در بیار ببین این باجناق 55 ساله پسر عموت دختر نداره حالا پسرهم داشت عیبی نداره یه کاری میکنیم براش دی::))
ولی خدایی اش فکر کنم اونموقع که شانس تقسیم میکردن احتمالا تو تو ی یه صف دیگه بودی...حالا کجا من نمیدونم... راستی من اصلا سوتی ندادم واقعا ((دیگر)) نظری ندارم...چی بگم بهت اخه؟ کو گوش شنوا؟؟؟

دخترش خیلی کوچیکه ... ولی یه پسر شاخ شمشاد داره که سال اخر پزشکی درس میخونه ... چیکار کنم برم صحبت کنم ؟؟؟
ــــــــــــــــــــــــ
گوش شنوا هم ایناهاش ؛؛)

نرگس چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:54 ق.ظ

میبینم که نفر اول و اخر خواننده های این پست خودمم... راستی یه کم فکر کن هیچ حرف خوبی نزدی تو عروسی پسرعموت ها!!! سگ و توهم و این حرفا... ببین حرف بد که زدی... عروسی رو هم که ترکوندی... من چی بگم به تو هان؟؟؟؟؟

جالب اینه که خودمم هم هنوز نخوندم :پی !!!!! چیکار کنم توهم « داداش سیا » منو گرفته بود ... خوب هرچی دلت میخواد بگو ... مثلا چی میگی ؟؟؟

حسین چهارشنبه 6 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:10 ب.ظ

وهم گیر نشی جووون...
:) ..
شما عینه خیالت هم نباشه ..
یه زمانی یه نفر هم به من خیلی می گفت بی عرضه .. ‌:دی !!!

فعلا که شدیم ...
؛)...
توهم پسر عموت زن گرفته ؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد