چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« شب مردی با عبای شکلاتی » نامه

اگه منو تو این عکس پیدا کردین؟ 

مثِ یه شعله درخشید ، تو شب خالیِ خونسرد

این عجیبه ولی انگار ، یه نفر باورمون کرد

یه نفرکه آسمونو به دل آینه بخشید

دلشو شکستیم اما ، از گلایمون نرنجید

شب لبخند و گل و ترانه های شکلاتی

شب مردی ٬ شب مردی؛ با عبای شکلاتی!

هنوزم بودن با تو ، برامون یه اتفاقه

عکس تو اگرچه کهنه است ، روی دیوار اطاقه

تو نجیب و مهربونی، بیا مهربون ترین باش!

لااقل فقط یه ذره ، چلچراغی تر از این باش!  

نیلوفر لاری پور

ساعت 13:30 بود که به سالن شهید اوینی رسیدیم ، سریع کاورهایی که بهمون داده بودند را پوشیدیم . همه در جنب و جوش بودند هر کسی هر کاری از دستشون بر میومد انجام میدادند ، انارهای دون شده را با یه فال حافظ رو صندلی هایی که روز قبلش شماره گذاری کرده بودیم قرار دادیم . یه وانت نوشابه را به سبک جابجایی هندونه خالی کردیم . کلی باعث خنده همه شده بود . 10نفر ادم در حال پرت کردن جین های نوشابه ! کلی فیلم بردار پشت صحنه را سر ذوق اورده بودیم.

بعد از آماده شدن محل برگزاری مراسم ، من مسئول ورودی شماره یک شدم تا مهمانان را برای پیدا کردن محل صندلی شان راهنمایی کنم . ساعت 2:30 بود که درها ورودی بروی مهمانان باز شد ، ابتدا افرادی که کارت ورودی داشتند وارد شدند .نمیدونم چرا هرچی مردم بیشتر میومدند سالن خالی تر بنظر میرسد . مرتضی قدیمی ( عکاس نشریه چلچراغ ) و مسئول نظم جلسه به ما گفت که مهمانان بعدی را با محدوده وسط سالن راهنمایی کنیم. با اینکار جمیت متمرکزتر شد .
مهمانان ویژه ای هم در مراسم حظور داشتند ، که من با توجه به هوشم خیلی از انها را نمیشناختم!!!جواد خیابانی ، کاظمی (سرمربی صبا باطری ) ، ابطحی هم که مثه همیشه زودتر از بقیه اومده بود حدس میزدم داشت دنبال سوژه برای وب نوشت میگشت کلی اذیتش کردم ازش کارت و شماره صندلیش را پرسیدم و گفتم حفاظت اقای خاتمی گفته دوروبرش را خالی کنیم  بهش هم گفتم که که این انارها واقعی نیست که یه وقت دست نزنه ضایع بشه  طفلک تا اخر کلی با حسرت انارها را نگاه میکرد ، مسجد جامعی و فرزاد حسنی را هم شناختم ( میدونم خیلی باهوشم ) . اخر سر منیژه حکمت هم منو شناخت !!
ساعت حدود 3:15بود که حفاظت اقای خاتمی خبر دادند که ردیف جایگاه را کاملا خالی کنیم تا اقای خاتمی وارد شود در حال چانه زدند و جابجایی با مردم بودیم که صدای دست زدن و سوت جمعیت بلند شد . همه منو نگاه میکردن!!! برگشتم دیدم که اقای خاتمی از درب پشت سرم وارد صحن شدند ، تابحال اینقدر از نزدیک ندیده بودمش ... چهره اش بسیار خسته به نظر میرسید ، ریشهایش نامرتب بود ولی همچنان بر لبش خنده بود ! سلام کردم و با گرمی پاسخم را داد دستم را دراز کردم ولی محافظانش اجازه ندادند ...
نگاهی به سالن انداختم سالن تقریبا پر شده بود . فقط صندلی های سمت راست خالی بود ! باید مراسم را شروع میکردند .
مراسم با سرود مقدس جمهوری اسلامی و قران شروع شد . مجریان برنامه هم پگاه آهنگرانی و منصور ضابطیان بودند که بدفرم به هم میومدند !! برنامه های مختلفی اجرا شد : شوخی های و جکهای امیر ژوله ، اجرای موسیقی زنده ، ویدئو کلیپ ، نمایش فیلمی  از منصور ظابطیان که بصورت گدا در امده بود تا گزارشی برای چلچراغ تهیه کند  ، دکلمه هایی از نماینده های ارامنه ، کلیمیان و آشوریان ، دکلمه ای از دختر یک شهید ، نمایش انیمیشن طنز کنسرت شهرام ناظری که شادی خاصی به جمع بخشید ، قطعه فیلمهایی هم از نامه های جوانان به خاتمی پخش شد ، یه کلیپ هم از عکسهایی پخش شد که یادوار دوران هشت ساله ریاست جمهوری خاتمی از ابتدا تا انتها بود ، عکسهایی همراه با نوشته های ابراهیم رها که باعث شده بود اشک و لبخند در کنار هم دیده شود . لابلای این برنامه میشد اشک را تو چشمان خاتمی دید و لبخندی که میزد معمولا با چشمان اشکبار بود .
اهنگ « شب مردی با عبای شکلاتی » هم حال و هوای برنامه را کاملا عوض کرد . بعد از این برنامه نوبت پرسش و پاسخ از خاتمی شد . از همه چی پرسیدند از کارهایش ، از خانواده اش ، از گذشته اش ، از اینده اش . حتی ازش پرسیدن چرا دیر ازدواج کرده خاتمی هم جواب داد : من نظرم این بود که مستقل بشم بعد ازدواج کنم که اخرش هم مستقل نشده ازدواج کردم !!! ازو خواستن که یه تفال به دیوان حافظ بزنه . یه وبلاگ هم هدیه چلچراغ به خاتمی بود که اولین پست ان دیشب نوشته شد (و اولین کامنتش هم مال من بید ). در پایان همه پرچمی که به امضاء تمام حاضرین رسیده بود طی مراسمی جالب به ایشان داده شد . باران کوثری هم با نیایشی از خداوند بخاطر جفاهایی که بخاتمی داشتیم و فرصت هایی که خاتمی از دست داد از خداوند طلب عفو کرد و مراسم پایان یافت .

- این محافظین دوروبر خاتمی هم چقدر بی جنبه اند اصلا نمیذاشتد کسی نزدیک خاتمی بشه ... حتی با ما که مثلا انتظامات های جلسه بودیم دعوا داشتند (بی جنبه های خاتمی ندیده !!) ...
- دو تا از دوستای گل اینترنتی و وبلاگ نویسم هم تو مراسم بودند که کلی باعث خوشحالی اقای خاتمی شده بودند!!!!
- گزارش تصویری مراسم را میتونین اینجا ببینین !

امیدوارم شما هم شب چله خوبی پشت سر گذاشته باشید ...

نظرات 17 + ارسال نظر
نرگس جمعه 2 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:35 ب.ظ

پس چرا من خیابانی و منیژه حکمتو ندیدم؟؟؟؟؟؟؟ نه انگاری خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییی بهت خوش گذشته.... خب بایدم خوش بگذره... مگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خیابانی جزو اولین مهمونایی بود که اومد ... منیژه حکمت هم من بهش معرفی شدم وگرنه خودمم هم نمیشناختمش !!!
خیلی که نه !!! یکم بیشتر ! مگه به شما خوش نگذشته بود؟؟ ...

نرگس شنبه 3 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:58 ق.ظ

چرا اطلاعات غلط میدی به مردم اخه...اون پرچم به امضای همه حاضرین نرسیده بود....مهمترین امضا مال من بود که روش نبود.... بعد هم اینکه کی اون دختر شهید اومد دکلمه خوند...اون کجاش دکلمه بود...یه متن کامل بود...بعد هم چرا نگفتی یه دختر خانوم معلول هم اومد یه متن خوند که به نظر من بهترین متن اون جمع بود...بعد هم من تو این عکسه هستما اگه پیدام کردید!!!!!!!!!!! بعدشم به این اقاهه که کاور سفید پوشیده بگید بره کنار ببینم میشه حاجی رو پیدا کرد یا نه و یه بعد دیگه هم اینکه به ما هم خوش گذشت اما نه بخوشی شما دی:))))))))))))))))))) بعد هم اینکه تو چرا اینقدر اصرار داری هم قد و اندازه خاتمی باشی؟؟؟ تو که میدونی من چقدر ازش خوشم میاد....

اِ ! مگه شما هم بودین ؟؟!!!؟ گفتم چرا یه دفعه هرچی انار و نوشابه و چیپس اونجا بود تموم شد پس کار تو بود! تو عکس منم پیدا نیستم چه برسه شما ! من کجام هم قد خاتمیه ماشالا کلی گنده تر از من بود ؛) ...

رامین شنبه 3 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:17 ق.ظ http://smile.persianblog.com

اوه... اوه... عجب مراسمی بود ها... جون میداد آدم میومد اونجا شیطونی میکرد مراسم رو بهم میزد ((:

اونم تو !؟!؟!؟!

سیب گاززده شنبه 3 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:53 ق.ظ http://3ib.blogsky.com

بهت حسودیم شد که کامنت اول رو گذاشتی

حالا هم که یکی به ما حسودیش شده به چی حسودی میکنه ؟!!۱

دوست وبلاگی یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:01 ق.ظ

از وبلاگ ابطحی: یکی از بر و بچه های چلچراغ که احساس بامزه بودن پیدا کرده بود گفت به آقای خاتمی بگید که این میوه ها مصنوعی است و دست به آنها نزند!
http://www.webneveshteha.com/weblog/?id=2146307388

من شدیدا تکذیب میکنم ... من بخودش گفتم بودم !!

میترا یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:09 ق.ظ

اٍ تو هم دیدی چقدر ذوق کرد منو دید ؟!

اِ ٬ مگه شما هم بودین !!! گفتم چرا اینقدر خاتمی ذوق کرده بود ...

نفیسه یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:20 ق.ظ http://nafisehinstanford.blogfa.com

سلام حاج آقا چقندر خان جان!
خوش گذشت به ما هم..

چقندر!!!!!!!!!!!

نفس بلا یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:22 ق.ظ http://nafisehinstanford.blogfa.com

وبلاگتو از توی خاتم ان لاین پیدا کردم ...ای ول وبلاگ با حالی داری ...اینم یه لینک جایزه ات...

مگه لپ لپه ؟!؟!؟!

وستا یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:07 ب.ظ

من که نیومدم و خیلی هم بیشتر بهم خوش گذشت! اما در مورد پست قبلیت عرض شود که.. اولا اون مهمون ویژه رو تو زنگ زدی دیگه؟؟؟ آخه خسیس تو مگه حاضری صد تومن پول موبایل بدی؟ دوما بازم مرسی که به ذهنت رسید. بهترین هدیه ای بود که بهم دادی! سوما این هایدای یخ کرده تو جمشیدیه پیشنهاد کی بود؟ میگن عقل که نباشه جون در عذابه!!!

عمراً بهت بیشتر خوش گذشته باشه !!!
پس چی ؟؟؟ پس فکر کردی تو بهش زنگ زدی ؟ کی یه دفعه حسودیش گل کرد !؟؟؟؟!!
گربه های اونجا که بدجوری هایدا ها را دولپی میخوردند :پی :دی !

نفیسه دوشنبه 5 دی‌ماه سال 1384 ساعت 06:30 ب.ظ http://nafisehinstanford.blogfa.com

کامل ترین گزارشی که تا حالا از جشن 40 چراغ نوشته شده...خوشحال می شم توی وبلاگم ببینمت...

تو اولین فرصت چشم ...

نفس بلا سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:08 ق.ظ http://nafisehinstanford.blogfa.com

اییییییی ول که اومدی خوندی
فرزاد حسنی ..خوب؟!...آخه خیلی آدم خودخواهیه ...این تکبرش حرص آدمو در می یاره !

اره بابا ٬ اونجوریام نیست ... ادم خیلی با حالیه ... ببینم در مورد انتظاماتها چیزی گفتی یا نه ؟

خودم سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:04 ب.ظ http://karamel.blogsky.com

یعنی خاتمی از نزدیکم شبیه خودش بود؟

اره تقریبا ...!!!...

دختری که هیچ کس و جز تو نداره سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:20 ب.ظ http://banooyemah.blogsky.com

روزها
روزها می آیند و می روند و ما مانند سنگ ریزه های کف رودخانه تنها تغییر شکل می دهیم و حتی نمی دانیم بر ما چه می گذرد مانند لاشه ای که خود را عاجزانه به دست کفتار می دهد تا آن را بی هیچ وقفه ای پاره پاره کند


ای بابا ... اونقدرام که نوشتی نامید باشیم خوب نیست ها !! از من گفتن بود ...

مرتضی سه‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:21 ب.ظ http://morteza1987.blogsky.com

سلام
وبلاگ توپی داری
به منم سر بزنی خوشحال میشم
موفق و معید باشی

چشمات توپ میبینه !!! خودت معید باشی ؛)))

سحر چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:29 ب.ظ http://daricheh1400.persianblog.com

آه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ... ->

جانم ... - >

ب.مثل باران پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1384 ساعت 08:39 ق.ظ http://www.b-niki.persianblog.com

ممنون ... خوشحالم که باهات آشنا شدم ... شما ها هم خیلی اون روز خسته شدین!

ولی من هنوز اشنا نشدم که ؛)... ای خسته که نه ؛) بعضی ها را دیدم خستگی مون در رفت !

امیر جمعه 9 دی‌ماه سال 1384 ساعت 08:26 ب.ظ http://pws.blogsky.com

سلام دوست عزیز
متن زیبا ای نوشتی بهت تبریک میگم
امیدوارم که حالتون خوب باشه و وقتتون به شادی
وب شما هم فوق العاده با احساس و دلنشین است
منتظر حظور سبزت هستم
موفق و سر بلند باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد