چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« متفاوت » نامه

امام محمد باقر (ع) : از بی حوصلگی و تنبلی بپرهیزید که سراغاز همه زشتی هاست ...

جمعه ساعت ۷:۳۰ از خونه زدم بیرون ، با بروبچ روبرو داروخانه قانون ونک قرار داشتیم ، حدود ۸۰ نفر بودیم . امیر مدیر گروه هم ساعت ۸:۳۰ اومد دوتا اتوبوس ولو با سیستم وسیله نقلیه ما بود ما هم که آخر جنبه پرده های اتوبوس را کشیدیم و ...
با اینکه من 10روز هم نشده بود که عضو کلوبشون شده بودم ولی قدیمی تر های کلوب  که حدود ۲سال ( از تو اورکات ) با هم اشنا شده بودنند منو بیشتر تحویل گرفتند و تمام لحظات با اونها بودم . جمع باحالی بود . مسن ترین فرد جمع 48سال و جوانترین فرد گروه 3سال (پسر خود امیر) بودند .
قبلا با یکی از باغچه های اونجا هماهنگ شده بود و اونجا دربست ( البته عصر درش باز شد ) در اختیار ما بود . جای همگی دوستان خالی ... بعد مدتها یکنواختی ، تنوع خوبی بود و دوستان خوبی هم پیدا کردم ...
حدود ساعت 3 بود که دوباره برادران محترم و جان برکف نیروی انتظامی ما را شرمنده کردند و تشریف آوردند و فکر کردند که برنامه کوئیسته !! ازانجا که ما مجوز تور داشتیم و اونها را بدجور ضایع کرده بیدیم لطف کردند و دستور دادند که محل کار خود را ترک و به پناهگاه برویم ... و امیرخان را هم برای توضیحات بردند !! که خوشبختانه بخیر گذشت ...
مسیر برگشتمون هم مثه رفت خیلی با صفا و با جنبه زیادما همراه بود ... ساعت 5 هم میدان ونک بودیم ...
شب هم جاتون خالی با همون اکیپ قدیمی های کلوب رفتیم سوپراستار و یه روز قشنگ را با یه شام خاطره انگیز تموم کردیم ..
تو راه برگشت تو مترو بودم و داشتم چرت میزدم . مترو داشت به ایستگاه طالقانی میرسید همینطور که داشتم به در مترو نگاه میکرد یه دفعه یه چهره کاملا اشنا دیدم از پشت شیشه مترو یه لبخند شیطانی تحویلم داد و اومد تو ...
اصلا باورم نمیشد ، اون باشه ...
(*) اون کجا ؟ اینجا کجا ؟...تو مترو ! تو این ساعت ! تو این مترو ! تو اینهمه واگن مترو ! یه دفعه از در روبروی من سبز بشه !!!!!!
جناب روح اله خان توکلی ( لبوی سابق ) دوست عزیز و رفیق شفیق اصفهانی . که اومده تهرون خانومش را رسونده دانشگاه و داره بر میگرده اصفهون ... ( مرد به این جنتلمنگی کس ندیده !!)
تو یکی از ایستگاهها پیاده شدیم و یه نیمساعتی گفتیم و خندیدیم ... ملت هم میخ ما شده بودند این وقت شب  جمعه تو مترو این هر هر کر کر کردنا یعنی چه ؟!
خلاصه تو جمع دوستان اینترنتی (!!!) جای اون خالی بود (بازم!!!) که اونم تو اخرین لحظات خودشو رسونده بود و حضور اون تنها چیزی بود که میتونست یکی از خاطره انگیزترین روزهای زندگی ام را کامل کنه ...
پ.ن1: نمیدونم چرا از وقتی من تو کلوبشون اضافه شدم نیرو انتظامی پای ثابت کلوب شده ! ( همینطوری عرض شد!!)
پ.ن2: یه بار دیگه جملهء (*) را بخونین ! خدایی باورتون میشه ؟!
پ.ن3: اصلا کنکور هم ندارم اصلا هم قرار نیست برم ...
پ.ن4: فکر نمیکردم اینقدر حسود و لوس و بیمزه هم باشم ! مگه نه ؟

نظرات 8 + ارسال نظر
دیوونه خودتی یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1384 ساعت 02:02 ق.ظ http://divoonekhodeti.blogsky.com

زیستن سکوت دهشتناکی ست که ضربان بودن تنها تازیانه‌هایی هستند که گهگاه این سکوت را می‌شکنند تا با بی‌رحمی نگذارند به نبودن عادت کنیم

هــــا !!! ایییی که گفتی یعنی چه ؟!!!

نارنج یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:03 ب.ظ http://naranj.blogsky.com

این اقای مهندس را جدی نگیر برای همه این را کپی کرده راستی الهی همه چلچراغی ها سوسک بشن که من نتونستم بیام شب چله وبلاگت را به لینکهای وبلاگم افزودم من هم به خاطر یه غرور مسخره یه دوستی ۱۲ ساله را به هم زدم گند بزنه به این غرور

نرگس دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:40 ق.ظ

اون پ . ن اخر تنها حرف حساب این پست بود٬!!دی:)))
بعد میگه زندگی یکنواخته واقعا که...شماها کار و زندگی ندارید؟؟؟؟؟؟

خوبه تو تیترش نوشتم یه روز متفاوت ... حسوووووود ...

آذر دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:55 ق.ظ

نکته جالب اینکه اورکات کمتر از دو سال هست که شروع به کار کرده...حالا آقا چه جوری می شه عضو این گروه شد؟

به به سلام مامان اذر ! خوبی شما ! ابجی خانوم خوبن؟ دوستان را سلام برسونین ...
البته کمتر از دوسال که نیست ولی ممنون از تذکر و یاد آوریتون ... اشتباه چاپی بوده ؛) ... شایدم اشتباه لپی ؛) ... منم اونو اصلاح کردم ... بازم ممنون از تذکرتون ...
اگر عضو www.cloob.com هستین میتونین عضو کلوب « وعده یک دیدار » بشین ... الان هم تور کیش و دبی گذاشتن ...

نازنین شبگرد دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:37 ق.ظ http://amirrony.blogsky.com

سلام چغندر ..... تو هم ۴۰چراغیییییییییییییییییییییی؟؟؟ باباااااااااااااااااااااااا . خوشبختم که یه ۴۰چراغی عین خودم پیدا کردم . راستی منم تو جشن بودم . دلم میخواد بدونم صدای تو کدوم طنین بود که فریاد زد : یار دبستانی من ....

به من سر بزن. بازم میگم که از آشناییت خیلی خوشحالم

عمرا مثه تو باشم ... من خودم یه پا چلچراغم ...
تو اولین فرصت چشم ...

نازنین شبگرد دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:42 ق.ظ http://amirrony.blogsky.com

فرزاد حسنی هم توی جشن بودددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
:(((((((( من آخر بدشانسی امممممممممممممممممممممم

نرگس چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:11 ب.ظ

این جمله اول رو بخون صد بار هم از روش بنویس بعد چند تا کار بکن:
۱- بشین درس بخون که همه یه ماه و نیم دیگه مونده
۲- بیا آپ کن که امروز چهارشنبه است...
۳- اینو دیگه نمیدونم
همین چند تا کار رو انجام بدی خیلیه....

مرجان خانوم یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:13 ق.ظ

سیلام چغندر کریمی خوبی؟فقط جهت اینکه بدونی همیشه بیادتیم........همین و بس

ممنون و تشکر ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد