چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« بی عنوان » نامه

اشکها و لبخندها...
...
انچه که امروز کمتر کسی به آن توجه میکرد اشکهایی بود که لابلای شادی ها و کف زدن ان عزیزان دیده میشد ...
دست میزدند ...
شادی میکردند ...
می رقصیدند...
اما غمهای بسیاری را میشد در چهره شان دید ...
...
...
پدران و مادرانی که نه به دلیل جبر روزگار بلکه به دلیل بی توجهی و بی مهری ما فرزندان (!!!) اینچنین انجا به انتظار نشستند !!!
به انتظار ...
...

نظرات 3 + ارسال نظر
نرگس شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:54 ق.ظ

ای بابا..چه پست غمناکی... من نمیدونم اونایی که با والدینشون چنین کاری میکنند چرا یه لحظه فکر نمیکنن که یه روزی خودشون پیر میشند...مشکل همیشه همینجاست که انسان هیچوقت خودشو تو موقعیت بدتر تصور نمیکنه و بخاطر همین هم ظلم میکنه....

شکرتلخ شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:57 ب.ظ

منم هرشب میرفتم سینما درس نمی خوندم و تازه یه تعارف هم به بعضی ها نمی کردم حالم بد میشد و افسرده میشدم

کار بد سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:11 ق.ظ http://www.karebad.com

چیه ؟!؟!؟!‌زدین تو خط رقص ؟!؟؟! از عوارض نزدیک شدنه زمان کنکور ارشده آره ؟!؟!..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد