چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« بازنده » نامه

20ساله به نظر میرسید ...
با چه ذوقی روی ویلچرش دستهایش را تکان میداد ...
خسته نمی شد ...
با اشتیاق تمام می رقصید ...
نگاهم کرد ... لبخندی زد...
فهمیدم که میخواهد با من برقصد !!
روبرویش ایستادم ...
ولی قدش ؛ نشسته روی ویلچر خیلی کوتاهتر از من بود ...
نیم خیز شدم و روبرویش شروع به رقصیدن کردم ...
تمام حرکاتم را تکرار میکرد ...
طاقت نیاوردم ...
خواستم صورتش را ببوسم پیش دستی کرد و مرا بوسید و گفت : فکر کردی زرنگی ؟ من بردم !! من زودتر بوست کردم !!!!!!
...
...
اره ! فکر میکنیم « زرنگیم » !!! فکر میکنیم که خیلی از کارها « زرنگیه » !!! فکر میکنیم « برنده ایم » !!!!!! درصورتیکه همه چی را « باختیم » و « بازنده ایم » ...

نظرات 4 + ارسال نظر
نرگس یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:32 ب.ظ

ای بابا این حاجی چقدر متحول شده دی:))))
اونا برنده شدند..خیلی هم برنده شدند...یعنی این بی انصافیه اگه بخوایم با اونا تو یه مسابقه برابری کنیم نه که به لحاظ جسمانی ما قویتر باشیم نه ...اصلا زندگی که مسابقه جسمانی نیست... یه رقابت روحیه... من میگم خدا اگه یه نعمتی رو میگیره یه چیز دیگه جاش میده ...من معتقدم اینجور افراد قدرت روحی بلندی دارند واسه همینه که میگم بی انصافیه اگه اونا بشند رقیب ما تو یه مسابقه... اونا برنده هستند....

کار بد سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:09 ق.ظ http://www.karebad.com

دلت شاد باشه جووون !!!
خیلی وقتا برنده و بازنده بودن مهم نیست .. مهم اینکه بازی کنی ..

نرگس چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:57 ق.ظ

کجایی پس تو؟؟؟ یعنی اینقدر دیگه رفتی تو درس...بابا ایول... یه خبری بدی از خودت بد نیستا احیانا

شیما جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 08:31 ب.ظ

بیاااااااااااااااااااااا دیگهههههههه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد