چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« میلاد » نامه

« پدر صلواتی » بالاخره اومد !

بعد از اینکه کلی هممون را نگران کرد ! کنار برج « میلاد » تو بیمارستان « میلاد » ٬ فرشته ها اقا « میلاد » ما را اوردن و ما ملغب به « خان دایی » شدیم .
اصلا اون شکلی نبود که تصور میکردم !!!! معمولا بچه های یکی دو روزه خیلی زشتن ولی این یکی جیگریه که نگو ! تو همون نگاه اول دل منو برد !! ( اوه ٬ اوه ٬ به این میگن تعصب قومی !! )

طفلک هنوز به ساعت رسمی مملکت ما عادت نداره ! الان که ساعت ۱۲نیمه شبه تازه از خواب که بیدار شده هیچ ! نمیذاره بقیه بخوابن ! تا برقها خاموش میشه هرچی زور داره تو گلوش جمع میکنه جیغ میزنه ! فکر کنم گریه بلد نباشه ! یا شایدم داره گریه میکنه ما فکر میکنیم جیغ میزنه !!

خلاصه فعلا دور دور این آقا « میلاد » ماست !

امیدوارم دایی خوبی باشم !

 

نظرات 3 + ارسال نظر
میترا جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:55 ق.ظ

بابا خان دایی .. دیگه مردی و موندی باید یه سور (!) به ما بدی .. اصفهانی بازی هم در نیار که دیگه این یکی رو نمی تونی درری ..

معلم ادبیات یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:02 ق.ظ

ملقب بابا با سواد!!!(ملغب؟؟؟)

ملقب ! ملقب ! ملقب ! ملقب ! ملقب ! ملقب ! ملقب ! ملقب ! ملقب ! ملقب !

هاچیپو چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:54 ق.ظ http://samere22.blogfa.com/

سلام
من اصلاْ خبر نداشتم تو وبلاگ داری بابا یه کمی تبلیغ کن واسش

نیازی به تبلیغ نیست ؛) ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد