چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« تاثیر » نامه

صدایت میزدم ...
صدایت میزنم ...
صدایم را
بی پاسخ مگذار ...


یک دعوت ویژه و کاملا رسمی همراه با تشریفات مربوطه ...به همراه یک کارت دعوت مخصوص تقدیم میشود به:

حاج آقا کربلایی چغندر....

نرگس خانوم لطف کردند و ما را به بازی تاثیر گذارها ی وبلاگ نویسها دعوت کردند ... با اینکه وقتی وارد بازی شدیم خبری از فرش قرمز نبود ولی دیگه نخواستیم روی ایشان را زمین بذاریم و قبول کردیم  :

۱- اولین تاثیر گذار زندگی من عموم بود ! عمو کوچیکم ! همونی که موقع رقصیدن درحال لامپ سفت کردنه ! خیلی از همت و تلاش و سرسختیش و ریسک پذیریش خوشم میاد... فامیل ما خیلی ادمهای ملاحظه کاری هستند ... از انجام کارجدید و تجربه های نو میترسند ولی او با بقیه فرق داره ! منم دوست داشتم و دوست دارم مثه اون باشم !

۲- دومین تاثیرگذار هم مربی پرورشی دوران ابتدایی ام بود ! « اقای میری » ! انسان پاک و بی شیله پیله ای بود ! ما هم بدجور تحت تاثیرش قرار گرفته بودیم .. دوره های قران هفتگیش ... نماز جمعه هایی که با اون میرفتیم ... خلاصه تو اون دوران (سال۶۴تا۶۹) که با جنگ و قطعنامه و فوت ایت اله خمینی همراه بود ... ما همه جوره درگیره این اتفاقات بودیم !!!

۳- سومین تاثیر گذار هم معلم ریاضی دوران راهنمایی ام بود که تو زمینه ریاضی خیلی بهم بال و پر میداد ... معرفی به المپیادها ... طراحی سئوال و تصحیح آن در رده های مختلف و ... اقای « سربلوکی » هر جا هستی در پناه خدا  !

۴- « محسن سهرابی » بهترین دوستم تو دوران دبیرستانم بود ! که در سه سال راهنمایی هم باهم هم مدرسه ای بودیم ولی دوران دبیرستان دوستیمون محکمتر شد ! که متاسفانه در ماه های اخر سال چهارم بر اثر یه سوءتفاهم این رابطه کاملا قطع شد ! که بقیه دوستانم محمد حسین عمادی و حامد شیرزاد هم نتونستن این دوستی را برگرداند هرجا هستند امیدوارم در پناه خدا شاد و پیروز باشند ...

۵- قبولیم تو دانشگاه هم اتفاق بزرگی تو زندگیم بود ! تو خانواده ای که اصولا همه بازاری و اهل کار آزاد ، قبولی تو دانشگاه ( اونم از نوع آزادش ) و اصرار برای رفتن و امتناع خانواده ، جسارت زیادی لازم داشت که با وساطت خاله هام و شرط اینکه خرج دانشگاه را خودم بدم ، اجازه داده شد و من بعنوان دومین دانشگاهی ( بعد از پسرعموم ) در سال ۷۶ به دانشگاه برم ...

۶- دوران دانشگاه هم جزو تاثیر گذارترین ایام بود ... همزمان با انتخاب خاتمی به عنوان رئیس جمهور ... دوران پرخاطره ای بود ... کلا طرز تفکر و دیدم را نسبت به زندگی عوض کرد ..... گرچه اخرش با مشکلاتی که یکی از اساتید برایمان ایجاد کرده بود ، داشت از دماغمون درمیومد ولی خدا را شکر بخیر گذشت و از دماغ استاد مربوطه دراومد...

۷- نامردیه از خانم « س » نامی نبرم ... کسی که خاطرات دانشگاهم با او گره خورده ... از صمیم قبل آرزوی خوشبختی و سلامتی برای او دارم ...

۸- وبلاگ نویسی هم جزو تاثیرگذارترین اتفاقات زندگیمه ، خدا ازش نگذره اونی که ما را تو این وادی اورد ... وبلاگم را بخشی از زندگیم کردم ... شاید اگه یکی از اول وبلاگم تا اخرش را بخونه کل زندگی این چهارساله من را متوجه بشه و ترسی هم ندارم ... دوستان خوبی را هم پیدا کردم ( اگه فکر کردی اینجا اسمی ا زتو میارم عمرا !!! )، خاطرات تلخ شیرینی هم با اونها داشتم و دارم ... امیدوارم قلمشون و قلبشون همیشه یکی باشه !

۹- دوستان قدیمی وبلاگم ، شاید فرشته من را هم یادشون باشه با اینکه دو روز تو زندگیم بود ولی خیلی تو زندگیم تاثیر گذاشت ! بزرگترین درسی که بهم داد این بود که اگر چیزی را از ته قلبت بخوایی حتما بهش میرسی (*) ...

۱۰- تجربه دوستی با بچه های کلوب هم تجربه جالبی بود ! یسری ادمهای مختلف ٬ با سنهای مختلف ٬ سلیقه های مختلف ٬ رفتارهای مختلف ٬ وضع مالی مختلف ٬ حتی فرهنگهای مختلف و ... دور هم هستند و با هم دوست میشوند فقط بخاطر یه علاقه مشترک !

۱۱- تا حالا ابسولوت با طمع تمشک خوردین ؟!! خوب اینکه چیزی نیست منم نخوردم ولی تجربه مست شدن را دارم ... البته نه با این چیزا ! خدا قسمت شما هم بکنه !

۱۲- سفر کربلام هم یکی ازبزرگترین ارزوهام بود که بهش رسیدم ...در عرض ۲هفته همه چی ردیف شد ... هرچقدر از عظمت بارگاه امیرالمومنین بگم کم گفتم ... بزرگترین تصمیم زندگیم را هم اونجا گرفتم ... برام دعا کنید ...

۱۳- آخرین تاثیر گذار هم تویی ! ... دستم را بگیر ... در کنارم باش ...

خوب بسه دیگه ... کلی هیجان داشت ... منم مهدیه ٬ سامره ٬ هستی ٬ میتی ( نه انگار قبلا بوده ! بجاش حمیدرضا  ) و حمید را به بازی دعوت میکنم !

 ( ** ) : ولی نمیدونم چرا هرچیزی که میخوام باید با کلی سعی تلاش بهش نرسم !


پس نوشت : اعلام کردن که باید فقط  ۵مورد میگفتم منم موارد مهمتر را بدین شرح ۳ ٬ ۵٬ ۷٬ ٬۱۲ ٬ ۱۳ اعلام میکنم !

نظرات 6 + ارسال نظر
هاچیپو پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:11 ب.ظ http://samere22.blogfa,com

مرسی از دعوت
اما نفهمیدم بازیش چطوریه؟؟ هان؟؟؟

باید حدس میزدم ... ؛) ...
هیچی ... وقتی دعوت میشی تو هم باید در مورد اون مطلب ( مثه تاثیر گذار ترین موارد در زندگیت ) مطلب بنویسی و چند نفر دیگر را به نوشتن در مورد این موضوع دعوت کنی ... اوکی؟

نرگس پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:58 ب.ظ http://azrooyesadegi.blogsky.com

سیزده تا نوشتی اما اون چیزی که باید میگفتی نگفتی :))) بابا در دیزی بازه..حیای گربه کجا رفته؟؟؟ همه اش باید ۵ تا بنویسی حالا من که ۷ تا نوشتم چون منم :دی...جنبه هم خوب چیزیه والله :))

نرگس جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:20 ق.ظ http://azrooyesadegi.blogsky.com

:))))))))) اصلا هم قانون بازی این نبود... خواستم سر به سرت بذارم :دی..آخ جون

[ بدون نام ] شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:37 ق.ظ

من که دعوت نشدم
مهم نیست
من همان مهمان نا خوانده ام که به یک باره خان شما را به هم میریزم
شما شاد می شوید
اما من به یکباره
میروم
شکوه سر می دهید چرا؟
یادتان رفته؟
ناخوانده بودم.

مرسی از نظرت «ز» ...

[ بدون نام ] شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:41 ب.ظ http://missdostam.blogsky.com

زیباست به من هم سر بزن

بهزاد جلایی یکشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:39 ق.ظ http://www.behzad-djalaei.blogfa.com/

سلام
نیما تویی باور کن اگه از وبلاگت خبر داشتم ولت نمیکردم
خیلی باحال مینویسی
قربون تو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد