امشب تو تنهاییم به یاد تو و به نام تو و برای تو دیوان حافظ را باز میکنم ...
I ceas not from desire till my desire
Is satisfied , or let my mouth attain
پ.ن : دیگه حرفام را بخودت میزنم !
ببار بارون ...
ببار که باعث طراوت همه چی میشی ...
ببار بارون ...
ببار که این دل من هم خشک شده ...
ببار بارون ...
...
ببار بارون ...
ببار که وقتی میباری شاید اون را به یاد من بیاندازی ...
ببار بارون ...
ببار که امروز زلالیت و پاکی تو را به سخره میگیرن ...
ببار بارون ...
ببار که برات دوست و غریبه فرقی نداره ...
ببار بارون ...
ببار که دوستت برات غریبه نیست ...
ببار بارون ...
ببار که دلم بدجوری هوای بارون داره ...
ببار بارون ...
ببار که امشب هوای دلم ابری ابریه ...
ببار بارون ...
ببار ...
(برای تو که مثه بارون زلالی)
خیلیه که یه شب اونقدر غریب باشی که هیچ جا جات نشه..
بعد صبح بیای وبلاگ دوستت رو بخونی ببینی اینجا جات دادن..
فهمیدن داری اشک می ریزی و اسمش رو بذارن ببار نامه
تو زلالیت رو ویران ببینی و اونا هنوز مثل بارون زلال ببیننت
دلم هیچوقت اینقدر غریب نبود در برابرش
شکوندمش
می دونم
اما بازم سکوت کرد
عین همیشه بزرگی کرد
و نمی دونم فهمید که چقدر برام سخت بود؟
دیشب تنها خوابید.....اما حواسش نبود من مراقبشم..ولی یه قدمم نمی تونم جلو بذارم...صبح که پا شدم بازم آروم روشو انداختم آخه سردش شده بود بی آغوش من ....یعنی فهمید؟
بگو نیما بگو بارون بباره.........
باران!
کلام محبّت، کلامی نیست که این قدر راحت میان کوچه و بازار روان شود...
در آرزوی بارش باران هر شب خواب دریا میبینم و صبح ...!!