چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« هدف » نامه

این همه پیچ ، این همه گذر
این همه چراغ ، این همه علامت
و همچنان استوار به وفادار ماندن به راهم
به خودم ، هدفم و تو ...
وفایی که مرا و تو را بسوی هدف راه مینماید
...

پ.ن : خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من ... ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت


امروز بعد مدتها یه تصمیم گرفتم و یه هدف برا خودم مشخص کردم تا رسیدن به اون هدف از پا ننشستم  (!!!! خودمم هم با فعلش یه جورایی حال کردم)... کلی فضولیتون گل کرده که ببینین چه خبر بوده ٬ نه ؟؟؟!!

تصمیم : کوه نوردی
هدف : صعود به بلندترین قله تهران ... توچال
مسیر : دربند ... شیرپلا ...قله توچال

منکه اصلا سابقه نداشته بیشتر از دو سه ساعت کوهنوردی کنم ... دقیقا از ساعت ۴صبح که حرکت کردیم تا ساعت ۲ که به قله رسیدیم در حال حرکت بودیم (بجز دو تا یه ساعت استراحت )  یعنی هشت ساعت !!!! اونم کوه نوردی !!!!!
نمیدونین قدم زدن رو یال کوه که دو طرفت پرتگاه است چه لذتی داره !! لذتی همراه با ترس !! حالا اگه رو یال بلندترین قله باشه !! همه کوههای پشت اون واقعا زیبا هستند از طرفی کل تهران هم زیرپاتونه !!!
(اگر هم دلتون خواست راحتتر تجربه کنید میتونین با تله برین ایستگاه ۷ توچال ازون جا دیگه باید مجبوری نیمساعت کوه نوردی کنین )

بین راه که برای صبحانه در شیرپلا بودیم تصمیم داشتم برگردم ... با خودم گفتم که بهونه عدم حصول همه هدفهام را عوامل خارجی اون میدونستم ... تو این یکی دیگه بهونه ای ندارم ... گفتم میمونم تا آخرش ... نمیدونین وقتی به قله رسیدم چه لذتی بهم دست داد ( ای کاش میشد تا باهم تجربه اش کنیم ) ...و به این نتیجه رسیدم  اینکه اگه بخوام حتما میتونم ...

پ.ن۱ : هنوز بزرگترین هدفم مونده !؟!!!
پ.ن ۲ : کسی در مورد پست قبل نظری نداره ؟!!!

پس نوشت : طالع روزانه : برای تحقق یک هدف مهم فرصتی طلایی پیش خواهد آمد. همیشه فکر می کردی اگر این حادثه بیفتد چه ها خواهد شد. اکنون این حادثه نزدیک می شود و باید دید تو چه می کنی. (!!!!!!)

نظرات 2 + ارسال نظر
سامان یکشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:19 ق.ظ

خوشحال شدم که به هدفی که برای خودت تعیین کرده بودی رسیدی....

اقلا بدون رودربایستی بهت بگم من کی فکر نمیکردم تا قله بیای...
اونهم بعد از اینمه کوه نیومدن و ورزش نکردن و جالب این که حتی قبل از من هم رسیدی....

اینو جز یکی از امیتازات بزرگ زندگیت ثبتش کن و هر روز که احسای کردی که به هدفت نمیرسی

روز جمعه مورخ ۱۹/۵/۸۶ رو یادت بیاد و با اراده قوی به سمت هدفت حرکت کن...

خیلی خوشحال شدک که تو هم امودی ولی ناراحت شدم که باهمون برنگشتی ( تو هم باید با ما برمیگشتی که ساعت ۱۲ نصف شب ..همراه با ژا درد و خستگی و ناخوشی میرسید خونتون...تو که خون ندادی ببینیم خونت از ما رنگین تر بود یا نه!!!)

حالا اینبار میبخشیمت...مممنون

مهدیه دوشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:04 ب.ظ http://paradisegirl.blogfa.com

یادتون باشه...
همتون...
منو کوه نبردید...
منم باهاتون دیگه قله نمی یام اما قله می رم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد