چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« بنزین » نامه

آنکـــــــه دائم هوس سوختن مـــــا می کرد
کـــــــاش بنزین مرا نیـــــز مهیّــــــــــا می کرد
پمپ بنزین و صف و کارت و منِ پیت به دست
کــــــاش می آمد و از دور تماشا می کرد

بدلیل درخواستهای فراوان و ایمیلهای زیاد در خصوص ارائه مطلبی بس ادبی در مورد بنزین و ازونجا که لازم بود تغییراتی در حال و هوای اینجا ایجاد کنم . دیگه از در مورد « دلم تنگه ! » و « دوست دارم » ننویسم ... برآن شدم مطلب بس ادبی ( با « بس » قبلی فرق داره ) ارائه کنم ...

دلم برات تنگ شده بنزین !
دوست دارم تو را بدون سهمیه بندی بدست بیاورم !

تو رو خدا !!
بنزین نگاهت را برای قلبم سهمیه بندی نکن !!

ای ... ای بنزین !
ببین که از دوری تو من دوباره معتاد شدم !!!!

بنزین ...

دیروز در مسیر راهت بودم !!
گفته بودند اونجا قراره پمپ بنزین بزنن و بدون سهمیه بندی بهم بنزین بدن !
ولی نخواستم تو سهمیه بندی تو دخالت کرده باشم ...
و مسیرم را عوض کردم !!
به یه پمپ بنزین قدیمی رسیدم ...
خودت خوب میدونی کجاست ...
همونجا که هروقت بنزینم تموم میشد اونجا بدون کارت بهم بنزین میدادی !
ولی این دفعه حتما باید کارت نشون میدادم ...
هرچی گریه کردم ... هیشکی بهم بنزین نداد ...
گفتم شاید بارون بیاد یکم بارون بجا بنزین ببریم دریغ از یه قطره ...

میدونی از کی بارون نیومده !!!!!!

کجایی بنزین ؟؟؟ ...
میگن اگر بری سفر بهت سهمیه بنزین اضافه میدن ...
تو رفتی سفر ولی کارت سوخت منو هم با خودت بردی که دنبالت نیام !!!
(الهی هرکی اون کارت سوخت منو استفاده کنه ، کوفتش بشه !!! )

ولی ... اگه فکر کردی...
خیال کردی؟!!!

بنزین ِتو ... بنزین او ...
« تو » و « او » هستی ولی « من » نیستی ...

ولی من تو را « آزاد » میخوام ...
« آزاد ِ آزاد » حتی اگه لیتری خداتومن !

کنار خیابان خواهم ایستاد ...
با صدای آهسته فریاد خواهم زد !
میخواهمت آزاد ِ آزاد ...

پ.ن : آآآآآآآآآآآآآآآآآخ ... چرا میزنین !! غلط کردم ... چیکار کنم خوب ؟! فکر نمیکردم تا آخرش را بخونین ... نه حالا جدی جدی تا اخرش را خوندین ؟!! چه حوصله ای ...


موقع اذان بود ... اکثر بچه های سرویس روزه بودند ... به راننده گفتم روبروی یه سوپری نگه داره ... وقتی برگشتم تو ماشین همه زدند زیر خنده !! یه بغل پفک چرخی چیتوز !! همه میخندندید ... میدونم تو هم داری میخندی ...

پ.ن۱ : تو این ماه مبارک میون همه دعاهاتون یه جای کوچولو هم به من بدین ...
پ.ن۲ : با صدای آهسته فریاد خواهم زد ...
پ.ن۳ : هدرک تدرس تسد یاوه ملد ...

 

نظرات 7 + ارسال نظر
دراکولا چهارشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:42 ب.ظ http://lalabat454647.blogfa.com

این پ.ن۳ یعنی چی؟؟

یعنی همین ...

نرگس پنج‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:13 ق.ظ

اتفاقا من تا اخرش نخوندم...همون اولش تو دلم گفتم: ایییییییششش چه لوس :دی
این اخری هم تدرس یا تمرگ؟؟؟؛)

با هوش شدی !! ؛) ...

زینب نظری پنج‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:24 ق.ظ

ببخشیدا ولی خیلی مطلب .... بود.
اما واسه پر کردن یه پست بد نبود. در ضمن پی نوشت هات طبق معمول باحال بود.
وقت افطار واسه ما دعا یادت نره هااااااااا.
بای

میدونم مطلب خیلی ادبی و سنگین و سطح بالا بوده ... تو پست های بعدی جبران میکنم ...

نرگس پنج‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 04:15 ب.ظ

باهوش بودم...در ضمن من تو رو نشناسم به چه درد میخورم؟؟؟؛)

پس بی زحمت کمکم کن بگو من کی ام ؟!

نرگس پنج‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:35 ب.ظ

تو؟؟؟؟اومممممممم..تو یک موجودی با دو دست و دو پا ..دو چشم و دو گوش..یه بینی و یک دهان...یک زبوووووووووووووووووووووون به اضافه اینکه هی داری چاق تری میشی :دی... اها ...یه دلی هم داری... معلوم نیست کی بردتش...اما هر چی هست باارزشه...درضمن این موجود مذکور بی معرفت هم هست...بی جنبه هم هست... :دی

ببینم شما شیمی میخونین یا زیست ؟!!!

مهدیه شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:38 ق.ظ http://paradisegirl.blogfa.com

با تشکر از مطلب کاملا بنزینی شما
با تشکر از اینکه دیگه دلتنگ و . . نیستید...
با تشکر از اینکه آدم شدید
با تشکر از اینکه تغییر ایجاد کردید
با تشکر از اینکه ما این تغییر رو می‌فهمیم به ناچار..
با تشکر از همه کجاها و سهمیه ها و قرار ها و پمپ بنزین ها و سفرها و کمبودها..
مرد حسابی مثلا عوض کردی حال و هوای بلاگتو..؟؟؟؟؟؟

...
................

...
...............
خودتی

هاچیپو شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:44 ق.ظ http://samere22.blogfa.com

فکر کردی ما خریم اون پ.ن۳ رو نمی تونیم سر و ته بخونیم بفهمیم یعنی چی؟؟ خودتی بچه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد