واسه من ۵شنبه هام همیشه بوی تو را داره !
این هفته رفتم که تو را ببینم ...
او را دیدم ...
در همانجا که من همیشه منتظر تو میماندم ...
او بود ...
در کنار او نشستم ...
دست او را گرفتم ...
برعکس دست تو دستان او سرد نیست ...
سرم را بر شانه های او گذاشتم ...
و خاطره های تو را مرور کردم ...
یادم آمد برای تو نوشتم :
« گذشت ... میگذرد ... خواهد گذشت ... زندگی !
و انچه میماند ...
... »
گریستم ...
گریستم ...
او دستم را فشرد ... نگاهم کرد ...
و ناگهان من را در آغوش گرفت و بوسید ...
و من در آغوش او غرق شدم ...
...
انگار دوباره من و او یکی شدیم ...
...
انگار دوباره من « تنها » شدم ...
پ.ن : اون ادم ی هستم که من دوست دارم !
حداقل اونی که ۵شنبه ها میبینیش پیش کسیه که همه کسش هست
مطمئنی ؟! ...
تنهایی شاید یه راهه ُ راهیه تا بی نهایت
قصه همیشه تکرار هجرت و هجرت و هجرت
اما تو این راه که همراه جز هجوم خار و خس نیست
کسی باید باشه باید
کسی که دستاش قفس نیست.
کسی ؟!!!!
شعر قبلیم من بودم..خدایی ما رفیق خوبی برا تنهایی نیستیم..اما اون هروقت همه میرن باز مارو از یاد نمیبره..اما بدیش اینه که با اون موندن کار هر کسی نیست...
رفیق ؟!؟!!
میگن:
دستی تکان بده حالا که میروی
دل تنگ میشوم تنها که میروی
.....
...
دستی تکان نداد وقتی که میرفت
نفرین نمیکنم شاید نداشت دست
رفت ؟!!!
یک نفس عمیق میکشیم٬!!!
نفس ؟!
مرد ... (بضم م)
نه .
آره به جون حاجی مطمئنم
نباش ...
برو بابا...چرا عین این ادما که خیلی می فهمن جواب کامنتا رو میدی؟؟؟ اصلا بهت نمیاد:))))))))))))
من چیکار کنم تو بخندی؟؟؟ چه عملیات ژانگولری شما را بخنده وا می دارد آیا؟؟