چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« گریه » نامه

امشب شب آخر بود !! خوشبحالتون که قدرش را دونستین ... حتی تو که تنهایی در اتاقت با او خلوت کرده ای ... در دعاهایتان من ، تو ، او را فراموش نکنین ...

...

دلم هوس نجف و صحن ایوون طلای اونجا را کرده ... دلم میخواد برم اونجا و خوذم را خالی کنم ... همه چی از همونجا شروع شد ... اونجا بود که چشمانت را دیدم و گرفتارت شدم ... اونجا بود که بهم گفتی توکل کن ... اونجا بود که بهم گفتی بسم اله ...

میخوام بیام بگم تنهام نذار ... میخوام بگم دارم کم میارم ... اره کم اوردم ... میخوام برم و بگم کمکم کنه تا توکلم را از دست ندم ... میخوام بگم کمکم کنه تصمیم اشتباه نگیرم ...

( حذف شد )
:((((
:((

پ.ن۱ : delivered !!!!
پ.ن۲ : دوست دارم دوباره کنار هم گریه کنیم ... نه نمیخوام دیگه گریه ات را ببینم ... پس بذار در کنار تو گریه کنم !!!
پ.ن۳ : فریاد بی جواب ...

نظرات 1 + ارسال نظر
نرگس جمعه 13 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 06:43 ب.ظ

دیشب تو اتاقم نشستم قرآن خوندم فارسی اشو... راستش حس و حال خاصی نداشتم..اما یاد تو بودم:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد