دیشب در کنارم بودی ...
چه صفایی داشت ...
من بودم و تو بودی و باران ...
او نبود ...
نگاهم کردی ...
دستم را گرفتی ...
خندیدی ...
احساست را نشان دادی...
در اغوشت گرفتی ...
و من تو را بوسیدم ...
و تا سحر باران آمد ...
باران آمد ...
و باز هم در سحر تو رفتی ...
باران تمام شد ...
و من اشک ریختم ...
اشک ریختم ...
آخرین شب و سحر ماه مبارک هم گذشت ... خوشبحالتون ... برای آرامش من دعا کنید ... برای آمرزش و ارامش تو دعاکنید ... برای آمرزش او هم دعا کنید ...
پ.ن : تا حالا شده کنارش باشی و دلتنگش باشی ... پس معلومه هنوز آدم نشدم !
پس نوشت :
باور کن
دلگیر نیستم از تو
دلی که گیر باشد
دلگیر نمیشود که!
میشود ؟
تو باور کن ...
حتی اگر دل من باور نمیکند
این فقط « دلتنگی » است
و « دلتنگی » حق دل ! :(
این پس نوشت اتان بدجوری به دلمان نشست آقاهه ؛)
به دل ما هم نشسته است ... خانومه ...
اوست نشسته در نظر .... من به کجا نظر کنم ؟
اوست گرفته شهر دل.....من به کجا سفر کنم ؟!
در این زمانه که دنیا << نمی رسی >> شده است .
میان صحنه باران زده چه تنهائی .
شب و تو و هیجان
شب ..... تو ..... کوچه ..... تنهائی
اگر به رقص بیائی چه خوب خواهد شد.
زمین نشسته ببیند به جای چرخیدن .
جالبه... تازه دارم نوشته هاتو می فهمم D: