چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« بهار » نامه

برای تو که آسمان دلت ابریست ... برای تو که دلت همیشه بهاری است ... برای تو  که بهترین بهترینی :

باز کن پنجرهها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد

و بهار

روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست

باز کن پنجره ها را ای دوست

هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد

هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
 با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاک جان یافته است

 تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی

باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن

                       (فریدون مشیری)

پ.ن : خدایا ... دوست دارد در تنهایی اش ٬ در غمهایش ٬ در مشکلاتش ٬ در سختی هایش تنها باشد ... تو تنهایش نگذار ... در آغوشت بگیرش ...

نظرات 6 + ارسال نظر
فرزاد دوشنبه 28 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:17 ق.ظ http://petti.blogsky.com

خدایا
به دعایش گوش کن...
می شنوی؟!

میشنود ؟!

منوچهر سابق ! دوشنبه 28 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:13 ب.ظ http://www.manesabegh.blogfa.com

شعر پاییزی تو کیسه نداری >؟

ندا دوشنبه 28 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:24 ب.ظ

با اینکه می دونم تکراریه ولی می نویسم چون احساس کردم به نوشته های وبلاگ خان عموم کمی نزدیک باشه :چرا گرم خواندی .چرا سرد راندی ؟چرا لطف کردی ؟چرا می گریزی؟...نگویم دگر از محبت نگویم .چو طفل مریض از دوا می گریزی ؟...به بیگانه بودن عزیزم گرفتی ...چو اکنون شدم آشنا می گریزی ؟بمن همچنان با قضا می ستیزی ؟ ... زمن همچنان کز بلا می گریزی؟...چو با خنده گویم برو دلربایی .چو با گریه گویم بیا .می گریزی؟...بمن عشق دردو بلا می پسندد... زمن بهر چه ای بلا می گریزی ؟...زچشم من ای من به قربان چشمت ...چنان قطره ی اشکها می گریزی ...فدای گریز و ستیز تو گردم ... که چون کبک شیرین ادا می گریزی ......................

هاچیپو سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:25 ق.ظ http://samere22.blogfa,com

آمین!

زینب نظری سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:53 ق.ظ

ای ول محشر بود شعر نوشته شده. محشر .........
در ضمن تو کار خدا فضولی نکن. دوست داشته باشه گوش میده دوست نداشته باشه گوش نمی ده. پس کاری به این کارا نداشته باش...

زینب نظری چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:42 ق.ظ

۱ اینکه کچل چرا واسه پست آخریت بستی نظرات رو؟؟؟!!!
۲ اینکه مگه قرار نبود واسه امروزت پست بدبخت نامه بنویسی؟؟؟!!
۳ اینکه فکر کردی جلوی نظرات رو ببندی ما نظر نمی دیم؟؟؟
۴ اینکه کور خوندی.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد