میخواهمت ...
مثه هرشب ....
میخوانمت ...
مثه هرشب ...
اما میدانم ...
هرشب در ان هنگام که در هیاهوی تاریکی ...
به دنبال سیاهی چشمانت میگردم ...
و تو را فریاد میزنم ...
تو چشمانت را میبندی ...
تا در ظلمت آن گم گردم ...
و من ...
حیران و سرگردان ...
خسته ...
در آن تاریکی ...
...
پ.ن : شب !!! ...
یه چیز بی ربط : همیشه بدتر از اتفاقی که برات پیش اومده ممکن بوده پیش بیاد !!
یه چیز به خودم : دلم تو را میخواهد ... اما ... تو دلم را نمیخواهد ...