چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« ...» نامه ۵

میخواهمت ...
                   مثه هرشب ....
میخوانمت ...
                   مثه هرشب ...

اما میدانم ...
 هرشب در ان هنگام که در هیاهوی تاریکی ...
به دنبال سیاهی چشمانت میگردم ...
و تو را فریاد میزنم ...
تو چشمانت را میبندی ...
تا در ظلمت آن گم گردم ...

و من ...
حیران و سرگردان ...
خسته ...
در آن تاریکی ...
...

پ.ن :  شب !!! ...

یه چیز بی ربط : همیشه بدتر از اتفاقی که برات پیش اومده ممکن بوده پیش بیاد !!

یه چیز به خودم : دلم تو را میخواهد ... اما ... تو دلم را نمیخواهد ...


پس نوشت : بارون ... تو ... بارون ... من ... بارون ... عطر ... بارون ... آغوش ... بارون ... ماه ... بارون ... اشک ... بارون ... سکوت ... بارون ... بارون ... ... ...