به ایینه نگاه میکنم ...
چروک زیر چشمم را ندیده بود ...
لبخند میزنم ...
چروک بیشتر میشود ...
خودم را برانداز میکنم ...
سالهای گذشته را میبینیم ...
سالهایی که از « تو » گفتم و نمیدانستی ...
از « تو » میگفتم ...
از « من » ی که بود و دیده نمیشد ...
از « او » که نبود اما بود !
از همه ء بودها و نبودها !
از همه ء همه ها !
شروع کردم ... آفریدمت ...
بزرگ شد ...
نوشتم : این است دلیلش ...
نوشتی : تو یه رنگ آبی کم کم دارم محو میشم...
نوشتم : آنچه می ماند ٬ « خاطره » است و ماندگارتر ٬ « خاطره با تو بودن » ...
نوشتی : دلم ترسیده ُ که مبادا از فردا دیگر عاشق من نباشی
نوشتم : بهار را باور کن ...
نوشتی : اینبار : رفتن از آن تو و ماندن از برای من است ...
نوشتم : نوشتم خیلی نامردی ...
نوشتی : خیلی بدم ...
نوشتم : دوست دارم ...
نوشتی : انگار دوست دارم ...
نوشتم : ...
نوشتی : ...
نوشتم
از سیاست نامه های که دوست نداشتی ...
از درد و دل نامه هایی که چاره ندارد !
از خاطره نامه هایی که نمیخواستی بنویسم ...
از غر غر نامه هایی که میخندیدی ...
از گزارش نامه و فوتو نامه و داستان نامه هایی که به ندرت نوشتم ...
یادته ... نوشتم از بنزین ...
نوشتم و ننوشتم ...
نوشتم و حذف کردم ...
نوشتم و درافت شد ...
نوشتم و خواندی ...
ننوشتم و نخواندی ...
به ایینه نگاه میکنم ...
موهایم سپید است ...
میدانی که سپید با سفید فرق داره !؟
سپید سفیدتر از سفید است !
اما درین سالها ...
همراهم بودی ...
فریاد زدم ٬ فریاد زدی ...
اشک ریختم ٬ اشک ریختی ...
خندیدم ٬ خندیدی ...
همراهم بودی ...
این روز بهانه ایست برای اینکه ببینم چگونه ساخته امت !
پ.ن : هرسال اردیبهشت را دوست داشتم چون برام ماه تولد فرشته هاست ... ماه تولد « تو » ... یادم نبود که تولد « من » هم هست ... تولدم مبارک ...
یه چیز با ربط : تولدت مبارک ...
یه چیز بی ربط : برای ماندم تنها نگاه چشمت کافیست ...
یه چیز واسه خودم : اگه نگاه نکرد چی ؟!!!...
حالا چگونه ساختهای؟
مهندسی؟
یا حسینقلی خانی؟
تبریک نیست...تسلیت است اینکه دوست را
گویی خوشا! ز عمر تو سالی دگر گذشت...
اما به هر حال تبریک می گم
بر ما نبود تا میان تولد و تابوت؛ تنها یکی را برگزیـنیم...
تولد مبارک حاج آقا
تولدش مبارک