چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« شکر تلخ ۷ » نامه

فرصتی نمانده ... تا مرگ من ... تا تولدم
خوشحالم که کوری چشمانم در تاریکی دیگر عیب نیست
اینبارهم نخواهم دید که چگونه در آغوشش زمزمه میکنی
اینبار هم نخواهم دید که چگونه دستانت در دستش آرام ندارد
کوری در تاریکی نعمتی است
فرصتی نمانده ... تا مرگ من ... تا تولدم
زنده بودن افتخاری نیست وقتی مرده باشی
ای زندگان بدانبد که خیلی وقت است مرده اید
فرصتی نمانده ... تا مرگ من ... تا تولدم
زاده میشوم ... اما مرده ام ...
 
براستی زندگی قبل از تولد همانند زنگی قبل از مرگ است؟