گفتم : اسمع ! افهم ! ...
گفت : خاک سرد است !
گفتم : نه به سردی دستان تو که نوازش هایش فراموشم نشده است.
گفت : خاک سرد است !
گفتم : نه به سردی چشمان تو که نگاه مهربانش فراموشم نشده است.
گفت : خاک سرد است !
گفتم : نه به سردی آغوشت که سالهاست منتظرش هستم .
گفت : خاک سرده ! فراموشم خواهی کرد !
گفتم : من چشمها ٬ دست ها و آغوشت را سالهاست فراموش نکرده ام پس تو را نیز فراموش نخواهم !
دختر اردی بهشت ٬ سفر پدرت را تسلیت میگویم و امیدوارم تو را دیگر هیچ وقت مانند امروز نبینم ...
پ.ن : در گوشش چه می گفتی ؟
ممنون از همه همدردیت، حضورت و بودنت... امیدوارم همیشه عزیزانت سربلند کنارت باشند!
تا وقتی، یاد کسی که رفته با تو هست، اون زنده است
اون قدر زنده که حتی بعد 10 سال از رفتنش، باز هم هر شب کنارته
چه بی تابانه می خواهمت ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری
چه بی تابانه تو را طلب می کنم..
اخ... سخته از دست دادن عزیز... :(
این بغل خیلی خارجی شده ها...
من هم به نوبه خودم این مصیبت رو به شما دوست عزیز تسلیت عرض میکنم .امید وارم هر چه خاک اوست بغای عمر شما باشد