چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« تنها » نامه

واسه من ۵شنبه هام همیشه بوی تو را داره !
این هفته رفتم که تو را ببینم ...
او را دیدم ...
در همانجا که من همیشه منتظر تو میماندم ...
او بود ...
در کنار او نشستم ...
دست او را گرفتم ...
برعکس دست تو دستان او سرد نیست ...
سرم را بر شانه های او گذاشتم ...
و خاطره های تو را مرور کردم ...
یادم آمد برای تو نوشتم :
« گذشت ... میگذرد ... خواهد گذشت ... زندگی !
و انچه میماند ...
... »
 گریستم ...
گریستم ...
او دستم را فشرد ... نگاهم کرد ...
و ناگهان من را در آغوش گرفت و بوسید ...
و من در آغوش او غرق شدم ...
...
 انگار دوباره من و او یکی شدیم ...
...
انگار دوباره من « تنها » شدم ...

پ.ن : اون ادم ی هستم که من دوست دارم !

« تنفر » نامه

میمیرم برات
میمیرم برات ~ نمیدونستی میمیرم بی تو, بدون چشات ~
رفتی از برم ~ تو نمیدونستی که دلم وصل به ساز صدات ~
آرزوم که بدونی عاشقتم و میمیرم برات ~ میمیرم برات ... ~
عاشقم هنوز ~ نمیخواستی که بمونی و بسوزی به ساز دلم ~
گفتی من میرم ،تو میخواستی بری تا فرداها گل خوشگلم ~
برو راهی نیست تا فرداها یار خوشگلم ~ بمون با دلم ... ~
سفرت بخیر ~ اگه میری از اینجا تک و تنها ، تا یه شهر دور ~
برو که رفتن بدون ما میرسه به یه دنیا نور ~
برو که رفتن بدون ما میرسه به یه دنیا نور ~ به یه راه دور ... ~
سفرت بخیر ~ برو گر شکستی زمن میتونی دوباره بساز ~
از دلی شکسته و نا امید و خسته تو بازم غروب ~
از دلی شکسته و نا امید خسته تو بازم غروب ~ تو بازم غروب ...~
نمیخوام بیایی ~ نمیخوام میون تاریکی من تو حروم بشی ~
نمیخوام ازت ، نمیخوام مثل یه شمع بسوزی برام تو تموم بشی ~
برو تا بزرگی میخوام که فقط آرزوم بشی ~ آرزوم بشی ... ~
نمیخوام بیایی ~ نمیخوام میون تاریکی من تو حروم بشی ~
نمیخوام ازت ، نمیخوام مثل یه شمع بسوزی برام تو تموم بشی ~
برو تا بزرگی میخوام که فقط آرزوم بشی ~ آرزوم بشی ... ~
نمیخوام بیایی ~ نمیخوام میون تاریکی من تو حروم بشی ~
نمیخوام ازت ، نمیخوام مثل یه شمع بسوزی برام تو تموم بشی

پ.ن : وقتی موسیقی این شعر زنگ موبایلت بود من فقط اولش را که میگفت « میمیرم برات » را شنیده بودم ... ولی حالا که شعرش را کامل خوندم ... متوجه شدم چرا این را زنگ موبایلت گذاشته بودی ... ولی من میخوات ازت که بیایی !


دختر اردیبهشت ما را تحویل گرفتند (!!!!) و ما را به بازی « متنفرها » دعوت کردند ... نه اینکه کی ازت متنفره ها یعنی اینکه تو از کی و از چی متنفری !! البته ازونجا که میدونم خیلی دوست داشتنی ام هیچکس از من متنفر نیست  ( عجب رانی اناناسی خوشمزه ای بود ) منم از کسی متنفر نیستم !!! ولی از چندتا چیز بدم میاد :

۱- دروغ ٬ دروغ ٬ دروغ ٬ دروغ ٬ دروغ : ۵بار نوشتم که اگه ۴تا مورد دیگه را کم اوردم یه دفعه جبران کرده باشم ... بینهایت از دروغ متنفرم ! من دوستانی داشتم که بخاطر دروغ دیگه باهاشون در ارتباط نیستم ... وقتی دروغی گفته تنها چیزی که این وسط کم میشه « اعتماد » است ...

2- هرچی فکر کردم از چه کسانی بدم میاد ، دیدم کسی نیست ولی از یه گروه ادمها متنفرم !! اونم کسانی است که تو اتوبوس کنار میله مابین قسمت خانومها و آقایون می ایستند و شروع میکنند به برانداز کردن تک تک خانومها ... اونقدر از این جماعت بدم میاد که حد نداره !!! ( این غیرت من خودم را هم کشته !!! )

3- از بدگویی و بد دهن بودن هم بدم میاد ... همچنین کسانی که فکر میکنن فحش دادن نشانه دوستیشونه !! ( توضیح بیشتر نداره !!! )

4- از اینکه زندگیم یکنواخت بشه هم خوشم نمیاد ... زیاد اهل ریسک کردن نیستم ولی از یکنواختی زندگی بدم میاد ... دوست دارم که روزهام با هم تفاوت داشته باشه ...

5- از کار نصفه نیمه ! حرف نصفه نیمه ! راه نصفه نیمه هم خوشم نمیاد و وقتی تصمیمی میگیرم سعی میکنم تا آخرش برم !!!

۶- دروغ ، دروغ ، دروغ ، دروغ ، دروغ !

پ.ن : یکی میگفت « گربه دستش به گوشت نمیرسه میگه بو میده !! قصه آدمی زاد هم همینه ! از کاری که عرضه اش را نداره بدش میاد ! » . بهش گفتم « اگه این بی عرضه گی ست من بی عرضه ! »

من با احترام به همراه نوشابه و رانی از خانوم دکتر  نرگس ،خانوم مهندس میتی  دعوت میکنم  با بیانات و نوشته های شیوا ی خود ما را به فیض برسانند و بنویسند و بخوانیم !