چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« آک » نامه

میخواهم و میخواستمت تا نفسم بود
میسوختم از حسرت و عشق تو بسم بود
عشق تو بسم بود که این شعله بیدار
روشنگر شبهای بلند قفسم بود

شاید هجده ساله به نظر میرسید ٬ جلوی ورودی مترو بهشتی نشسته ... یه دستش دور گردن دختره است و دست دیگه اش محکم دست دختره را گرفته و زل زده به چشماش ... چشمای پسره خماره خمار ...
- عزیزم .. دوستت دارم .. تو میدونی که غیر تو کسی را ندارم ...
- دروغ میگی! ...
از در مترو میام بیرون ... از کنارشون رد میشم ... دست پسره دور گردن دختره نیست !!!
- عزیزم تو میدونی که وقتی سرم رو سینه هات میذار دیوونه ات میشم ... چرا اینکار را میکنی ...
دختره بغض کرده ... روشو برمیگردونه ....
- مهناز ٬ اینکارا یعنی چی ؟! عزیزم دیگه نمیخوایی نگام کنی ... چشماشو ببین بارونیه !!!
با شنیدن این جمله حس بدی بهم دست میده ... بر میگردم نگاهشون میکنم ... دختره نگاهم میکنه ... چشماش پر اشکه ... پسره همچنان دستش دور گردن دختره نیست !!! ... حس خوبی ندارم ... رومو برمیگردونم ...
- مهناز ... مهناز ... مهناز ...
از پشت تنه محکمی میخورم ... و با سرعت از کنارم رد میشه و دور میشه ...

آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود
دست منو آغوش تو هیهات که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود

- به به ٬ مبارکه !! بالاخره آقا نیما داماد شدند ...
- قربونتون برم ... نمیدونی که این پسر ما را چزوند تا یکی را قیول کنه !!
- حالا چی شد اینو پسند کرده ! بعد از اینهمه خواستگاری رفتن چیه این دختره باعث شده که قبول کنه ؟ ...
- خواهر میدونی چیه ؟!! نیما خیلی بد پسنده ! بخاطر همینه که بعد سی و خورده ای سال هنوززن نگرفته ! این دوره مگه میشه به دختری اعتماد کرد ! نیما میگه : تنها چیزی که این دختره از بقیه سوا کرده اینه که این دختر « آک » ه !!
...

سیمای مسیحائی اندوه تو ای عشق
در غربت این مهلکه فریادرسم بود
لب بسته و پر سوخته از کوی تو رفتم
رفتم بخدا گر هوسم بود بسم بود

صبح از خواب بیدار میشم ... بی اختیار بهت سلام میکنم ...
روبروی ایینه می ایستم موهامو شانه میکنم ... بی اختیار تو رو میبینم ...
گوشی موبایلم را بر میدارم ٬ باید قراری را فیکس کنم ... بی اختیار نام تو را انتخاب میکنم ...
...
( حذف شد )

پ.ن : به دلیل بسته بودن چاکراه پنجم به مقادیری زیادی نگاه کردن به آسمون و دریا و جنگل نیازمندیم. همچنین به یه لبخند آیینه و آغوش بی کینه و یه گوش (!!!) نیاز فوری داریم ...

یه چیز با ربط : میخواندی ، میخواندم ... میدیدی ، میدیدم ... حس میکردی ٬ حس میکردم ... ولی اکنون ...
یه چیز بی ربط : گر با تو نشستن هوسم بود ٬ بسم بود !!! ...
یه چیز واسه خودم : ای کاش عرضه اش را داشتم ...


نکته مهم و کنکوری : دوستانی که با لینک http://www.blog.choghondar.com وارد وبلاگ من شده اند دقت کنند بدلیل مشکلاتی که در سایت بلاگ اسکای پیش امده ٬ لطفا در صورت داشتن نظر ( نگه اینکه نوشته های من کلی خواننده داره و شما هم کلی نظر ) از لینک http://www.choghondar.blogsky.com/  استفاده کنید ... تا ببینم چه میشه کرد ...

پس نوشت مهم :

با کمک و راهنمایی اقای چنگیزی ( از اعضای تیم مدیریت بلاگ اسکای ) مشکل کامنت گزاری حل شد ... ببینم دیگه چه بهونه ای دارم!!!!

نظرات 3 + ارسال نظر
نسیم پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:56 ب.ظ http://matrokeh.blogsky.com

همه چیز رنگ باخته...اسون شده...تشخیص یه رنگیها دیگه سخته...منم اسیر روزمرگیم...

[ بدون نام ] جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:45 ب.ظ http://paradisegirl.blogfa.com/

از اونجایی که هی من میخواستم نظر بذارم نشد
اومد بگم که حالا شد... ‍p:

منم بابا ...س... شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:45 ب.ظ

سلام
آقا نیما به سلامتی داماد شدی؟؟
دیگه چه نیازی به آغوش بی کینه داری؟
راستی یه چیزی... همه اونهایی که داماد میشن فکر میکنن طرفشون آکه.... به نظر تو چند درصدشون اشتباه میکنن؟
موفق و شاد و خندان باشی(باشید)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد