چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

«تلقین» نامه

نمیتونست بایسته ! زیر شونه هاشو گرفتیم ٬ کمکش کردیم ، رفت پائین ...
خم شد ، بروی پدر بوسه زد . دستش را شونه های پدر گذاشت و شروع به تکان دادن کرد :
اسمع افهم یا پرویز بن اصغر
اسمع افهم یا پرویز بن اصغر
اسمع افهم یا پرویز بن اصغر
...
صحنه ء تکان دهنده ای بود ... اجرای مراسم «تلقین» توسط پسرها در جلو چشمان همسر و مادر  !!!
« مجید جان » پدرت الان پیش فرشته هاست ...
نه ! نه نه ! الان جزو فرشته ها شده ...
روحش شاد ...


امروز قدم زدن تو پارک طالقانی یه مزه دیگه داشت ...
افتاب بعد از بارون ... بوی بارون  ... زمین گل الود ... سبزه های خیس شده ... هوای خنک ...
از همه مهتر ...
...
...
یه همراه گرم (!!!!!!!)
...

خدایی این رضا زاده هم دیگه داره مسابقه هاش بیمزه میشه !!! هرچی وزنه بهش میدن عین پنبه میبره بالا !! نمیدونم بقیه به چه امیدی تو این وزن با هرکولمون مسابقه میدن !
کل وزنه زدنش یکطرف اون خنده های شیطنت امیزش زیر وزنه یه طرف !! یاساشین قهرمان...

چند وقته حوصله طولانی نوشتن و طولانی خوندن ندارم . باید یه فکری به حال خودم بکنم ! هم اکنون نیازمند سولوشن های شما هستیم !!!!!!!