چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« توضیح » نامه

اگه همه شب را برای فراغ خورشید گریه کنی لذت تماشای ستاره را از دست خواهی داد .
(شکسپیر)

یه ایراد بزرگی که من دارم اینه که خیلی محافظه کارم ( یا شایدهم به اصطلاح بعضی ها ترسو ) ... نمیتونم حرفم را بزنم ... میترسم که طرف مقابلم ناراحت بشه ...  همیشه سعی ام اینه که کسی را از خودم نرنجونم ... مدیرم میگه این نشانه منافق است که سعی میکنه همه را از خودش راضی نگه داره ... شاید دلیلش اینه که همه دوستام برام مهمند حتی اگه من براشون مهم نباشم ٬ دوست ندارم که ناراحتشون کنم ( دیگه مگه چی بشه که یه حرفی بزنم ، که بعدش کلی خودم را سرزنش میکنم ) ... بارها و بارها چوب این ملاحظه کردن ها را خوردم ولی ادب نشدم ... بارها و بارها چوب این ترسو بودنم را خوردم و طرف مقابل هرکاری خواسته و هر حرفی خواسته زده و من سکوت کردم ...
پ.ن : میخوام یه بار هم که شده جواب بدم ... امیدوارم پشیمون نشم و خودم را سرزنش نکنم ...


انگار این بند هشت تجربه های مشهدم کلی طرفدار داره !!! پس بهتره که دلیلش را بگم که زیاد خانومها خوش بحالشون نشه !! بذارین بحساب قسمت اول همین پست که قرار شده حرفم را بزنم :
تو مشهد 6تا خانوم همراهمون بودن ! قرار گذاشتیم که سه وعده نهار را با هزینه مشخص در گروههای دو نفری برامون آماده کنن و بقیه وعده های غذایی با اقایون ...
نمیدونین چی شد ؟!!!!
با اعلام کردن این پیشنهاد دیدیم که بهونه ها شروع شد ! ما آشپزی نمیکنیم ... میخواستیم اشپزی کنیم خونه میموندیم ! تو مسافرت اشپزی با اقایونه !!!
بعد از مدتی که راضی شدن اشپزی کنن ٬ بهونه های دیگشون شروع شد !!
من ماکارانی نمیخورم ! من مرغ نمیخورم ! من تا حالا به سوسیس کالباس لب نزدم !! من به ماهی آلرژی دارم و ...
دیدیم الانه که کار به گیس و گیس کشی برسه ( تنها کاری که خانومها تو دعوا انجام میدن !! ) ... خودمون کوتاه اومدیم و قبول کردیم که ناهار با اقایون باشه ... فکر کنم اخر سفر پشیمون شدند !! یه تجربه ای براشون گذاشتیم که تا یاد دارن فراموش نمیکنن ...
نهار روز اول را نذری گرفتند خوردند ... نهار روز دوم هم با شام یکی کردیم ( ساعت 12 صبحونه خوردیم و ساعت 7 شام ) ... نهار روز سوم هم گفتیم که با خودتونه و اونها هم مشغول پاکسازی یخچال شدند ...
فکر کنم تجربه ای خوبی بود ... نه ؟

پ.ن۱: من گشنمه !
پ.ن ۲ : میگن تو سفر میشه دوستات را بشناسی !!
پ.ن۳ : میمونی اویزون شده از یک دست ... حاوی سنسور ... که از درصورت مشاهده حرکت عادی و غیر عادی از خودش صدایی در آورده و میلرزد در فروشگاه های مشهد دیده شده است ... در صورتیکه در تهران هم مشاهده شد سریعا به اینجانب خبر دهید وخانواده ای را از نگرانی برهانید ... شیرینی شما محفوظ است ...
پ.ن۴ : « ۴اصل مهم از زندگی » وبلاگ هستی را هم بخونین !!
پ.ن۵ :  کی گفت همه  مطلبها باید پی نوشت داشته باشه ؟!!

« مشهد » نامه

من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن « آشنا » کرد
گر از سلطان طمع کردم خطا بود
ور از دلبر وفا جستم جفا کرد

خیلی سخته ادم کسی را معتمد خودش بدونه ولی حرفها و صحبتهایی ازش بشنوه که از زبان دشمنش هم نشنیده !!! اونم نه تو یه جمعی که باشم و رودرو بهم بزنه !!

پ.ن : ای کاش دروغ بود ...


مشهد هم با همه خاطره های خوب و بد (!) ٬ تلخ و شیرین (!) تموم شد ... خیلی وقت بود سفر چند روزه به مشهد نداشتم ... اینبار سه روز کامل اونجا بودیم ... روز عاشورا و دو روز بعدش ... تجربه های خوبی بدست اوردم :
۱) فاصله سنی بین همراهان نباید زیاد باشه ...
۲) برنامه ریزی دقیق تو کار ها باشه ... برنامه ریزی لحظه ای فایده نداره ...
۳) قبل از سفر کل مبلغ دریافت بشه ..
۴) احترام گذاشتن به نظرات جمع ( هرچند که باب میل شخصیمون نباشه !!! )
۵) کمتر غر زدن !!!
۶) سعه صدر داشتن و پر حوصله تر عمل کردن !!!
۷) مشخص کردن مسئول برای انجام کارهای اجرائی !!!
۸) حتی المقدور هیچ کاری به خانم ها سپرده نشود! (حتی آشپزی !!!!!)
۹) مشخص شدن یک نفر بعنوان مسئول صندوق و خرجها ...
۱۰) و ...

پ.ن۱ : راسته میگن تو سفر میشه ادمها را شناخت !!!
پ.ن۲ : منم ازون میمونها که حمید خریده میخوام ...
پ.ن۳ : دست همه دوستانم که باعث ایجاد این خاطره شدند ممنون ... حتی بداخلاقهامون...
پ.ن۴ : دیشب که خواب بودم تو خواب با خودم گفتم امشب را زود بیدار میشم که زودتر برم حرم ولی وقتی بیدار شدم ...
پ.ن۵ : با اینکه دو روز بیشتر نگذشته ولی باز دلم هواشو کرده !

« چلچراغ » نامه

چقدر خوبه که آدم یکی رو دوست داشته باشه
نه بخاطر اینکه نیازش رو بر طرف کنه
نه بخاطر اینکه کس دیگری رو نداره
نه بخاطر اینکه تنهاست
و نه از روی اجبار
بلکه بخاطر اینکه اون شخص ارزش دوست داشته شدن رو داره


دوست داشتن و دوست داشته شدن هر جفتش لیاقت میخواد ... ولی دوست داشته شدن خیلی سخت تره !! ‌وقتی حس میکنی یکی دوستت داره ٬ اگه تو هم همون احساس را نسبت بهش داشته باشی مسئولیت و تعهدت بالاتر میره ٬ اگه نسبت به اون احساسی هم نداشته باشی بازم احساس میکنی یه باری رو دوشت سنگینی میکنه و همیشه سعی میکنی که از زیر بار نگاهش فرار کنی !

ولی وقتی یکی را دوست داری اگه اون طرف هم هیچ احساسی نسبت بهت نداشته باشه ولی وقتی میبینیش یه آرامش خاصی بهت دست میده !!! فکر کنم حالا اینجاست که طرف مقابلت سعی میکنه از زیر بار نگاهت فرار کنه  !!


جشن چله چلچراغ هم جمعه گذشته برگزار شد و با یسری از دوستان کلوب در این برنامه شرکت کردیم ...
شروع مراسم خیلی بی نظم بود ... درگیری دعوت شده ها با مسئولین انتظامات ... نشستن خود اقای عموزاده خلیلی و برو بچه های چلچراغ در ره پله ها ... برق رفتن های مکرر سالن ... ( جالبه اریکه ایرانیان با ۱۲میلیاد سرمایه گذاری ٬ برق اضطراری اش اینقدر ضعیفه ) ... تبلیغات زیاد در مورد اریکه ایرانیان ... صحبتهای زیاد اقای خاتمی ( دیگه به اونم باید گیر بدیم دیگه !! ) ... طولانی شدن بعضی از برنامه ... دیرشروع شدن برنامه و ...
بعد از بررسی های به عمل اومده به این نتیجه رسیدیم که علت بی نظمی امسالشون به این خاطر بود که من دیگه تو تیم انتظامات نبودم !!! (نظم سال گذشته با امسال اصلا قابل مقایسه نبود ) ... بعضی از دوستان که کل مراسم را به صورت ایستاده مشاهده کردند !!  
خلاصه با همه این کاستی ها مراسم خوب بود !!! خوب ازون جهت که من کلی کیف کردم ... همراه با خبرنگاران ۳۰۰تا عکس گرفتم !!!  ( میتونین عکسهای مراسم شب چله چلچراغ را اینجا ببینید ) ...
( خوب چیکار کنم ٬ بچمون عقده عکاسی داره !!)
دست همه بروبچه ها چلچراغی درد نکنه و خسته نباشند ... بروبچه های کلوب هم که رو زمین(قابل توجه رضا‌) ٬ رو دسته صندلی (قابل توجه حمید) ٬ رو هوا (قابل توجه حامد) ٬ رو دیوار (قابل توجه سعید) و بقیه مکانهای موجود(قابل توجه کیوون) ٬ ایستاده ٬ نشسته ٬ خوابیده و ... مراسم را همراهی کردند هم درد نکنه ( شرمنده دوستان کلوب هم شدم ٬ که هماهنگی حضورشان با من بود ولی اونطوری شد دیگه !!!‌فکر کنم این خاطره چلچراغی از یادشون نخواهد رفت  ! مگه نه ؟ )

ولی حال و هوای مراسم پارسال یه چیز دیگه بود !!‌ مگه نه ؟!!


پ.ن۱: سعید جان تولدت مبارک ... کلی به کادوهای تولدت حسودیم شد ( اینو نمی گفتم میمردم !!)
پ.ن۲: سال مالی میلادی هم داره تموم میشه ... کار ... کار ... کار ... نه فرصت درس خوندن ٬ نه کار دیگه ... چی میشه زودتر تموم شه ...
پ.ن۳: اقایون خانوما سریع برین نیوا بخیرین که از سال میلادی جدید افزایش قیمت داریم ..

« جیتکس » نامه

گرم یادآوری یا نه

من از یادت نمی کاهم

 

شب قشنگی بود ... وقتی صدام میزد ، دلم میلرزید ...

موقع خداحافظی هم نتونستم چیزی بهش بگم ...

یاد فیلم در امتداد شب افتادم ... اون زمانی که سعید کنگرانی تو قایق از خواب بیدار مبشه و مبیبینه خورشید طلوع کرده و به خورشید بد و بیراه میگه !

ای کاش میشد تا صبح کنارش میموندم ، ای کاش زمان می ایستاد ...

ایکاش میتونستم بازم به چشماش خیره بشم ...

دلم براش تنگ میشه ...


 

از الکامپ تا جیتکس :

خوب چی بگم !؟؟؟؟
فقط یه چیزایی میگم که دلتون بسوزه :

 

تو الکامپ ، ما را خارجی ها عددی حساب نمیکنن داخلی ها هم تحریم میکنن ٬ جیتکس اونارا تمام عالم و آدم پوشش میدن !!
الکامپ ما شبیه گردش آخر هفته است ولی تو جیتکس اونا ورود افراد زیر 18سال و افراد بدون بیزینس کارت ممنوعه !!

ورودی نمایشگاه 30درهم حدود 7.500تومن بود و ارزش نمایشگاه خیلی بالاتر از این بود ولی یاد الکامپ ما بخیر که ورودی 1000تومنش همه را شاکی کرده بود .

تو الکامپ ما همان چیزایی که تو بازار موجود است را برای معرفی ارائه میکنند ولی اونجا جدیدترین محصولات ارائه نشده به بازار هم میشد دید !!!

تو الکامپ باید التماس کنی تا یه برشور یا اطلاعات بهتون بدن ولی تو جیتکس اونا التماسمون میکردند که از بروشورشون استفاده کنین !!

تو الکامپ شلوغترین غرفه ها غرفه های مواد غذایی است ولی تو کل جیتکس دو تا غرفه مواد غذایی بیشتر نبود !!

تو الکامپ عمرا بتونین تو گرما با تی شرت دووم بیارین ولی تو گرمای دبی تو ساختمان برگزاری نمایشگاه ، با کت و شلوار اصلا احساس گرما نداشتیم !!!!

تو الکامپ ما باید یکساعت منتظر تاکسی باشی یکساعت هم تو ترافیک بمونی ولی اونجا مینی بوس ها مجانی شما را تا ایستگاههای تاکسی ( که حدود 15دقیقیه با نمایشگاه فاصله داشت ) میبردند و اونجا تاکسی ها ردیف منتظر شما بودند !!!

تو الکامپ ما عمرا جایزه و آفر ارزشمندی پیدا بشه ( البته بچز غرفه شرکت هستی عزیز) ولی تو غرفهEA-games به تمام شرکت کنندگانش یه کیف لب تاب و یک نفر از 7نفر یه لب تاب جایزه میداد.

تو الکامپ میتونستین 5تا نمایندهMSI  میدیدیم ولی اونجا از هر شرکت تنها یک نماینده حضور داشت .

وقتی تو غرفه ماکروسافت در حال قدم زدن بودم و دیدم نرم افزار outlook را 300دلار میفروختن یاد سی دی های KING خودمون افتادم که تمام نرم افزار ماکروسافت را رو یه سدی 500تومن میشه خرید!!!

تو غرفه ها کلی اطلاعات در مورد محصولات ( چه نرم افزاری و چه سخت افزاری ) بهتون میدادند و تا تجهیزات میخواستین با تردید با ایرانی ها برخود داشتند !!!

خلاصه فرصت خیلی خوبی واسه بیزینس من ها بود !!! به من چه ربطی داشت ! من اونجا چیکار میکردم نمیدونم !!!

(عکسهای مربوط به نمایشگاه جیتکس )


پ.ن۱: دوستامو راحت بدست نیاوردم که راحت از دستشون بدم ! « دوتا دوست میتونن واسه همیشه برای هم دوتا دوست بمونن » ! مگه نه ؟!!
پ.ن۲: گفته بودم بی جنبه ام ! خودم هم فکر نمیکردم اینقدر بی جنبه باشم ! حالا قبول کردی ؟! بابت همه اشتباهام معذرت میخوام !!

« قضاوت » نامه

بوی ماه آذر
بوی تن توست
امسال بدون حضورت
شمعی روشن خواهم کرد
و به یادت تولدی خواهم گرفت
تولدی که مهمانهایم
من ، تنهایی ، خاطره
غم ، حسرت و اشک
خواهند بود
بوی ماه آذر
بوی تن توست

میدانم اشتباه کردم


خیلی سخته در جایگاهی باشی که باید در مورد کسی قضاوت کنی ؟؟؟
نظری که میدی تبعات زیادی میتونه داشته … یکی بیکار بشه !! خانواده ای از هم بپاشد ! دید همه نسبت بهت عوض بشه !! اونم حکم محکومیت کسی که اصلا باورت نمیشه !!
تمام شواهد بر علیه اوست ! کافیه فقط تو تایید کنی تا کارش تموم بشه !
نگاهی بهم انداخت ، پرسید : چقدر به اطلاعات ارائه شده ات مطمئنی … گفتم امکان اشتباه هست ولی در حدود 99% مطمئنم !
رو کرد به مسئول حراست ، سریعا خانم … را ابتدا به حراست و سپس به اگاهی تحویل دهید .
ته دلم آشوبی بپا شد … نکنه ۱% امکان اشتباهم صحت داشته باشه … نکنه اطلاعات خام اولیه ارائه شده ایراد داشته باشد و گزارشاتم بر اساس اطلاعات غلط گرفته شده باشه …
اصلا متوجه نشدم ۲ساعت جلسه حراست چطور گذشت !! فقط آخرش بهم فرصت دادن که با ۱۰۰٪  اطمینان  نتیجه ام را اعلام کنم !! و الان هم به نتایج گزارشاتم مطمئنم !!!! ۱۰۰٪ !!!
با این حال بازم نمیتونم بگم ...
خیلی سخته !...

خدایا ! کمکم کن !


پ.ن1: فکر کنم فردا این پروند بسته بشه و یه هفته برم مرخصی !!
پ.ن2: با عرض شرمندگی مجدد ، پیامهای ناشناس تایید نمیگردد.
پ.ن3: راستی هفته دیگه از روز یکشنبه اینجا سر بزنید واستون سورپریز دارم .

« بیستم شهریور » نامه

آنجا که تو را دیدم سرابی بیش نبودی ...
انجا که تو را یافتم خیالی بیش نبودی ...

...بیستم شهریور اومد و گذشت ...
...


خیلی وقت بود ازش خبری نداشتم ...
وقتی بهم گفت بچه دار نمیشه و مشکل از شوهرشه ! بدنم یخ کرد !
نمیدونستم چطور باید دلداریش بدم و یا چرا داره اینها را واسه من میگه ...
بهش گفتم زندگیه همینه ! معمولا طبق میل خود ادم نیست !!!!
جوابم گفت : « نمیدونم چرا زندگی من همیشه طبق میلم نیست !!!!! »


وقتی صداشو شنیدم ٬ شکم یقین شد ... واقعا بعضیها یا خودشون را به حماقت میزنن یا بقیه را احمق فرض میکنن !!! ( البته تو این اتفاق خودمون هم مقصر بودیم !! ) تازه جالبتر اینکه تو اون لحظه که مچشون باز میشه بازم شروع میکنن به ... !!!
رنگ صورتش از عصبانیت قرمز شده ٬ کتش را دراورد ... میدونستم قاطی کنه دیگه هیشکی جلو دارش نیست ٬ تو بغلم گرفتمش ... !!
گفتم کیوان بیخیال شد ... منو بزن !! اون را ولش کن !!!
اونم هم نامردی نکرد !!!
...
واسه مدتی چشام داشت سیاهی میرفت ...
...

پ.ن۱: راستی بیست و یکم تولد ابجی الی و خواهر گلش بود ... ایشالا تولد ۲۸۰ سالگیشون را جشن بگیریم ..
پ.ن۲ : میخواستم بگم ۵شنبه گذشته تو میدون فلسطین ٬ چه کسانی را دیدم ٬ بی خیال شدم ! چون بقول یکیشون فقط ۲تا همکار بودن !! (اینو واسه ثبت تو دفتر خاطره وبلاگم نوشتم وهیچ ارزش قانونی و غیر قانونی ندارد !!! الانه که کشته بشم !!!)

« دات کام » نامه

هر که به دیدار تو نائل شود    یک شبه حلال مسائل شود

این روزها همه جا را چراغونی کردن ... تو هر کوچه و خیابونی که میبینی همه در تکاپو هستند ... یه جشن مذهبیه که بر خلاف بقیه جشنها اصلا نیازی به برنامه ریزی و تبلیغات نداره !! هرکی به سهم خودش تو جشن شرکت میکنه ... از گلدون گذاشتن تو کوچه ها تا برگزاری و خرجهای انچنانی ... واسه دوسه روز چهره شهر عوض میشه ... شبها شهر تو نور میدرخشه عوضش خیابونها ترافیکه شدید ! خیلی از مردم امشب تا صبح بیدارند ... بعضی ها امشب را احیا میگرن ... بعضی ها تا صبح تو خیابونها در حال گردش هستند و ...

یاد مرحوم اقاسی بخیر :

دوش مرا حال خوشی دست داد ... سینه ما را عطشی دست داد ...
نام تو بردم لبم اتش گرفت ! شعله به دامان سیاوش گرفت ...
نام تو ارام جانه من است ...
پرده بنداز برچشمه ترم .... تا توانم به رخت بنگرم !!
ای نفست یارو مدد کار ما !! کی و کجا وعده دیداره ما ...

ای زلیخا دست از دامان یوسف باز کش !!! ؟
اقا پیر شدیم دیگه نمیخوای بیایی ؟
به خوبها سر میزنی !! اصلا همون بد !
به حق خوبات !! مگه ما بدا دل نداریم ! ؟
خواستی خاطر خواه نکنی !!!
رفتی پشت پرده !!! فقط یک نظر !!!
اقا خوبیم !بدیم!  به پات نوشته شدیم اقا  !!!

(اگه دوست داشتین میتونین دانلود کنین)


چه راحت بعضیها رو دوستی هاشون یه خط قرمز میکشن ... راحت همه چی را کنار میزنن ... « اخرین باریه که بهم زنگ میزنی ! شمارمو از رو اد لیستت پاک کن » ... « دیگه واسم مهم نیستی ! هر چی بود تموم شده ! » ... « دیگه نمیخوام ببینمت » ... « من دارم میرم یه سفر شاید دیگه نتونم ببینمت !!» ... « من خانومم اجازه نمیده با دوستان دوران مجردیم باشم » ...

خیلی های دیگه هم یواش یواش خودشون را از رو لیستتون حذف میکنن و برعکس ... اول هفته ای یه زنگ ... بعد هفته ای یه اس ام اس ... بعد ماهی یه اس ام اس ... بعد دیگه جواب اس ام اس را هم نمیدن !!!! میگن افلاین گذاشتیم بدستت نرسیده !!! یا افلاین گذاشتی به دستم نرسیده !!!

عزیزی میگفت توقع نداشته همونطوری که تو با اونها برخورد داری اونها هم با تو همین برخورد را داشته باشن !!

هفته گذشته تو جشن مجله دنیای تصویر ٬ یکی از اشنایان قدیم ( که از قضا وبلاگ نویس قدیمی هم است ) را دیدم ! به شماره اش اس ام اس زدم که مطمئن بشم خودشه ! ولی یه دفعه دیدم که دوست پسرش زنگ زد ٬ هرچی از دهنش در اومد گفت !! منم که پسره را میشناختم شروع کرد به احوالپرسی ٬ دیدم نه انگار خیلی توپش پره ! درجا شماره اش را از رو اد لیستم پاک کردم گفتم یه دوستی ۳ساله چه راحت ... شد .

یا مثلا چند هفته گذشته یکی دیگه از دوستام سر یه شوخی کوچیک ... اصلا ولش کن ... بقول مریم حیدرزاده :

این روزا کارآدما ، دلای پاک بردنه 
بعدش اونو گرفتن و به دیگری سپردنه 
این روزا کار آدما ، تو انتظار گذاشتنه
ساده ترین بهونشون ، از هم خبر نداشتنه


خوب خدا را شکر ماهم به جمع « دات کامی » ها پیوستیم ... این تصمیم بیشتر بخاطر گالری عکس هام بود ... که زحمت اونو دیوید عزیز کشید ... امیدوارم بتونم اون را فعالانه ادامه بدم ...

 این دوربین دیجیتال هم مصیبتیه ها ..

« میلاد » نامه

« پدر صلواتی » بالاخره اومد !

بعد از اینکه کلی هممون را نگران کرد ! کنار برج « میلاد » تو بیمارستان « میلاد » ٬ فرشته ها اقا « میلاد » ما را اوردن و ما ملغب به « خان دایی » شدیم .
اصلا اون شکلی نبود که تصور میکردم !!!! معمولا بچه های یکی دو روزه خیلی زشتن ولی این یکی جیگریه که نگو ! تو همون نگاه اول دل منو برد !! ( اوه ٬ اوه ٬ به این میگن تعصب قومی !! )

طفلک هنوز به ساعت رسمی مملکت ما عادت نداره ! الان که ساعت ۱۲نیمه شبه تازه از خواب که بیدار شده هیچ ! نمیذاره بقیه بخوابن ! تا برقها خاموش میشه هرچی زور داره تو گلوش جمع میکنه جیغ میزنه ! فکر کنم گریه بلد نباشه ! یا شایدم داره گریه میکنه ما فکر میکنیم جیغ میزنه !!

خلاصه فعلا دور دور این آقا « میلاد » ماست !

امیدوارم دایی خوبی باشم !

 

« یا زهرا (س) » نامه

پ.ن ۱: کسی پیشنهادی واسه یه مجوز عکاسی دائمی نداره !

« ... » نامه

وقتی تو لحظه هام ، عشق تو رو کم میارم ...... به دلم هزار و یک غم میارم
توی چشمات خودمو گم میکنم .... اسمون دلمو ، نم میکنم
پر بارون میشم از دیدن تو ... پر آرزو واسه چیدن تو
گرچه داشتنت برام خیالیه .... بی تو اما زندگیم چه خالیه


تنها چیزی که میتونست منو ازین حالا هوا خارج کنه ...دیدنت بود ....
مثه همیشه یه روزه ...
اونو ازت خواسته بودم ٬ بهم دادی ... حالا که ازم گرفتیش اومدم دوباره  بسپرم بخودت ...



وقتی بهم گفتن باورم نمیشد !! حسین و تارا !!
گفتم : برو بابا !! شوخی میکنی؟!!! ...
...
...
...
وقتی هم که بهم گفتن که حسین تو جاده شمال تصادف کرده و فوت کرده ...
بازم گفتم : برو بابا !!! شوخی میکنی ؟!!! ...
...
...
...
یه ماه بیشتر از اشناییشون نمیگذشت ولی بقو ل برادر زاده ام :
« خدایا ! اگه قرار نبود عمر حسین به دنیا باشه ! چرا مهرشو اینطوری رو دل تارا گذاشتی ! »

پ.ن۱ : تولد حاج اقا چغندر اردیبهشته !! تولد من خرداد !!!
پ.ن۲ : همین الان تیرنادو توباگو ۱۰ نفره ( یه همچین اسمی ) با سوئد ۱۱نفره صفر ٬ صفر شد .