چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« خوشمزه » نامه

من ٬ تنها ...
تو ٬ دلتنگ ...
یا ...
تو ٬ تنها ...
من ٬ دلتنگ ...

چه فرقی میکند ؟ ...
اصلا من تنها و دلتنگ ...
تو خوشحال ...

در حسرت دستهایت ...
تشنه نگاهت ...
در فراق آغوشت ...
منتظر پاسخت ...

در نیمه شب ...

زمستان است ...
برف است ...
سرد است ...
اما بهشت است ...

اما تو نیستی !
مگر فرشته ها در بهشت نیستند ؟!

پ.ن : دلم گرفته ... دلم عجیب گرفته ...


رفتم و رفتم و رفتم ... برف بارید و بارید و بارید ... یه شب زیبای برفی و ...
و ...
خوشمزه ...
کباب ترکی و کنتاکی و سیب زمینی و دو تا سالاد ...
اینا که گفتم شام دونفر نبود واسه خودم تنها بود !
تازه شم کنتاکی خودش هم سیب زمینی داشت ...
یه تازشم دیگه اونقدر از اقاهه سس سفید گرفتم ...
رو میز دیگه جا نبود ...
تازه چون رژیم بودم « دوغ » سفارش دادم ...

به عبارتی دیگر ترکیدم ...

پ.ن : یه شب زیبای برفی و خوشمزه ...
پ.ن۱ : گفتم خوشمزه ! گشنم شد !!!!!

یه چیز با ربط : خوشحالم و دلتنگ ...

« پنج شنبه » نامه ۲

سفر کردم که از عشقت جدا شم
دلم میخواست دگر عاشق نباشم

یه سفر برام لازم بود ، دوست داشتم برم جایی که خودم و من اونجا باشیم ، وقتی که تحریمم کردی ، وقتی خنده هات را از من گرفتی ، وقتی سلام هام را بی پاسخ میزاری ، دوست داشتم فرار کنم از خودم ، از احساسم ، از اینکه باز یه پنج شنبه دیگه رسیده و من باز باید تنها باشم ...

سفر کردم که از یادم بری ، دیدم نمیشه
آخه عشق یه عاشق با ندیدن کم نمیشه

راه افتادم تو دل کویر همونجایی که عاشق سکوتشم ، میون کوچه باغهایی که خشک بودنشون هم قشنگه ، همونجایی که عاشق اینم که تو شبهاش رخت خواب را تو پشت بوم بندازم و زل بزنم به اسمون ... حتی میتونی تک تک ستاره ها را بشماری ، ولی هواسم نبود اواخر ماه قمری هستیم و سریع جای خالی ماه تو اسمون احساس میشه ...

مگه میشه ندیدت ، تو مهتاب شبونه
مگه میشه نخوندت ، تو شعر عاشقونه

گفتم خودم را با ستاره ها سرگرم کنم ! پروین کلی ناز و ادا اومد ! ولی هیچکدومشون ماه من نمیشد ، دلم براش تنگ شده بود ، چشمام را بستم و فریاد زدم ، اما اثری ازش نبود ! شاید ماه من امشب مهمون کسه دیگه است ! صدایی اومد ! گفت جانم ! اره خودش بود کنار رخت خواب نشسته بود ! زانوهاش را تو بغلش گرفته بود ! هر وقت اینکار را میکنه یعنی اینکه دلش گرفته باید تو آغوشش بگیرم و هیچی نگم ! تو اغوشش گرفتم ... ستاره هایی از تو چشمانش لغزید ... مثه همیشه به چشمام نگاه نمیکرد ، چشماش را بست ... اروم اروم صورتم را به صورتش نزدیک کردم ... صورتم یخ کرد و تمام بدنم آتیش گرفت !

تو رو دیدم تو بارون ، دل دریا تو بودی
تو موچ سبزه سبزه ، تن صحرا تو بودی

زیر ۶تا پتو عرق کرده بودم ولی صورتم تو سرمای خشک کویر یخ کرده بود ... اسمون ابری شده بود و اثری از ماه و ستاره نبود ... اما چشمام گرم بود ... ماه من ستاره هاش را بهم داده بود و رفته بود ! صبح جمعه رفتم تو دشت و مزرعه ها ! چقدر مزرعه چغندر ! اسمون هم شروع کردن ... بارون بارون بارون ... بخودم می بالم کس نمیداند باران چیست ... دیگه همه جا تو بودی ! عطر تو بود ! صدای تو بود !!

غم دور از تو موندن ، یه بی بال و پرم کرد
نرفت از یاد من عشق ، سفر عاشقترم کرد

پ.ن۱ : شب خوابی تو کویر را حتما تجربه کنید !
پ.ن۲ : ... ( حذف شد )

پس نوشت : شب خوابی را تو کویر تجربه کنید ولی نه تو این ماه ! وگرنه نتیجه اش میشه یه شیشه برونکوتیدی واسه سرفه ٬ استامینوفن کدئین برای تب بری ٬ رازو ستیریزین بازم واسه تب بری ! دو عدد امپول دیگزامتاسون بازم برای تب بری و آموکسی سیسلین برای گلو درد ٬ یه امپول دیگه هم بود چون درجا زد اسمش را نمیدونم و ... ( راستی پنی سیلین هم داد و ازونجا که تا حالا نزدم ٬ خودش پشیمون شد ! )

« پنج شنبه » نامه

بازهم پنج شنبه
بازهم
نگاه بی جواب !
سلام بی جواب !
سئوال بی جواب !
...
دلم نگاهش را میخواهد
چیز زیادی است ؟!
...
نه چیز زیادی نیست
اما
انگار سهم من نیست!!
 ...


ساعت 12 ، سئوال بی جواب ، سرویس ، میدان نور ، پل عابر ، مردم ، ایران لاور ، مسیحیت ، ایگور ، خود کشی ، ایت اله کاشانی ، پیاده روی ، صادقیه ، فلکه اول ، دلبرکان ، فیروزه ،تاکسی ُ فاطمی ، سامان ، کالباس ، جمهوری ، ولیعصر ، 500 ، ولدی ، شهروز ، نیوا ، ادکلن ،15000، غدیر ، هارد ، کار ، ورشو ، پیاده ، باغ هنر ، عکس ، خانه هنرمندان ، آب نور ، ونیز ، سلطنت ، چراغ خطر ، کارت پستال ، فریاد ، سی دی خانوادگی ، خیانت ، انقلاب ، دروازه دولت ، سعدی ، مترو ، دی وی دی ، بانک صادرات ، وام ، بانک ملی ، قسط ، چهار راه استقلال ، خوبم ، مزاحمت ، پیاده روی ، توپخانه ، تبدیل ، کبف ، ناصرخسرو ، فلافل ، مروی ، ان 73 ؛ 15خرداد ، اتوبان اهنگ ، ساعت 6:30 !

پ.ن : (حذف شد )
یه چیز با ربط : همه چیز با من شروع شد و با تو ختم میشود !


پس نوشت : از آنجا ما قوانین را کاملا رعایت میکنیم لذا لازم است اعلام کنیم که « یه چیز با ربط » از وبلاگ « دختر اردیبهشت » الهام گرفته شده است ( این الهام با اون الهام فرق میکنه ) ...

« کولکچال » نامه

 

من ٬ پنج شنبه ٬ پارک طالقانی ٬ تنهایی  ...

باز هم بدون تو !
مثه همیشه !
اما اینبار آمدی ...
...
همراه باران ...
شعر خواندم و گریستی ...
شعر خواندی و گریستم ...
اما ...

من ٬ پنج شنبه ٬ پارک طالقانی ٬ تنهایی

...

پ.ن : به خودم میبالم ... هیچکس نمیداند باران چیست !!! ...


امروز هوای ابری کوه معرکه بود برای کوهنوردی ...
دوست داشتم تو هم همراهم بودی ...

پناهگاه کولکچال برف اومده بود ... برف تمیز و دست نخورده ...
دوست داشتم تو بودی و باهم برف بازی میکردیم ...

تا بحال با ابرهابازی کردین؟ ( حیف که دوربین همراهم نبود :( ) ... تو در میان ابرها ... ابرها به دنبال تو ...
دوست داشتم تو بودی و در میان ابرها به دنبال هم می دویدیم...

بارش باران ٬ برف و تگرگ ... تگرگهایی قشنگ برفی شکل ! شبیه نقل ! به سبکی برف !! اصلا شبیه پف فیل بود !!! ... بارش باران در میان درختهای پاییزی اونجا ... اونقدر زیر بارون بودم که خیس خیس شدم ( طفلی سامان ٬ بخاطر من اونم خیس شد !! ممنون سامان! ) ... اصلا هوا سرد نبود ... یک بهشت زیبای زمینی ...
دوست داشتم تو که فرشته ای از بهشتی ٬ در میان این بهشت زمینی در کنار من بودی ...

خودم را صدا میزنم ... در میان کوه و درختها به دنبال خودم میگشتم ... فراموش کرده بودم که بهشت جای من نیست ... بهانه ای لازم است برای در بهشت بودن ...
دوست داشتم تو بهانه ورود من به بهشت باشی ...

برایت نوشتم : باران دوستت دارم ... دوستت دارم ... دارم ...

پ.ن : بودم ٬ بودی ... هستم ٬ نیستی ... باشم ٬ باش ...

یه چیز با ربط : میشه یه بار هم که شده به او اعتماد کرد و نقش ها را عوض کرد ...
یه چیز بی ربط : هیچ کس نمیداند باران چیست ...
یه چیز دیگه : آذر ماه تولد شماست ... تولدتان مبارک ...

« مرگ » نامه

گفتم نرو پر پر میشم ...
گفتی می خوام رها باشم ...

گفتم آخه عاشق شدم ...
گفتی میخوام تنها باشم ...

گفتم دلم ...
گفتی بسوز ...

میدانم تقصیر « تو » نیست که بعد از « من » و « تو » ٬ « او » در پی « تو » آمد ! قانون دستور زبان نیز همین را میگوید ...

پ.ن : شایدم نشونه بی عرضه‌گی خودمونه !!!


متوجه شدم ٬ خیلی دوستش دارم ٬ خیلی بیشتر از خیلی ...

شنبه صبح وقتی وارد شرکت شدم وقتی ازم میپرسیدند که حالم چطوره با این جمله روبرو میشدند ! « مرسی ٬ خوبم ٬ ازون روزایی که دوست دارم بمیرم !! »
همه بدون استثنا جا میخوردند ... بعضی هاشون شروع میکردند به نصیحت کردن ٬ که بابا جوونی! اول زندگیته ! هنوز ناکامی !!! تو اینطوری نباید باش و ...
نمیدونم این حسم به خاطر چی بود ... ولی با خودم میگفتم : چیه ؟!‌ مگه ادم نمیتونه تو اوج خوشی آرزوی مرگ کنه !
حسم هرچی بود میدونم از روی ناامیدی نبود ولی دوست داشتم میمردم ... رها و آزاد ...
با خودم گفتم شاید میخوام مورد توجه قرار بگیرم (!!!) ولی دیدم نه ! اینم نیست ! خاک خیلی سردتر از این حرفهاست ! ( تو هم که گفته بود تو مرگم گریه نمیکنی؛) )
دیدم کار انجام نشده ای ندارم ... سعی و تلاشم را تاکنون واسه اونچیزایی که خواستم انجام دادم ... لدت رسیدن و لذت تلاش کردن برای رسیدن را چشیدم ... سعی ام هم بوده که کسی را نرنجونم ... پس اگه الان برم مشکلی نیست!
خلاصه تا شب تو مود مرگ و مردن و این چیزا بودم ... تو جاده مخصوص که داشتم برمیگشتم تو فکر صحنه تصادف بودم ! سوار اتوبوس که بودم تصور یه عملیات انتحاری که تیکه پاره بشم را داشتم ( میدونم خیلی خلم ) !
اما شب که دیدمش ... کلی انرژی گرفتم ...
تو دلم گفتم : خدا ! میخوام زنده باشم که ببینمش ! میخوام باشم که شیطنتهاش را ببینم !! یعنی میتونم عروسیش را ببینم !؟!!
وای به وقتی که صدام میزنه ...

پ.ن۱ : میدونم اونم دوستم داره ولی نه به اندازه من ! چون چشماش به دنبال منه !
پ.ن۲ : حالا که شبها کنارمی ٬ بذار حرفم را بهت بزنم ...
پ.ن۳ : در مورد جشنواره مطبوعات عمرا بنویسم ...
پ.ن۴ : بهترین ِ بهترین ِ من ...

« ‌یاد » نامه


(جشن شب چله چلچراغ ۸۵)

به یاد زنده یاد قیصر امین پور

اما
با این همه
تقصیر من نبود
                    
که با این همه...
با این همه امید قبولی
در امتحان سادهْ تو رد شدم
 
اصلاً نه تو ، نه من!
تقصیر هیچ کس نیست
 
از خوبی تو بود
               که من
                        بد شدم
!

پ.ن : مرگ ... یعنی آخرین پی نوشت ...


یه چیزی بگم : دلم ٬ شانه هایت را میخواهد ٬ برای ...

 

« امشب » نامه۲

( حذف شد )

پ.ن :دیدی بالاخره یه روزی شد که جوابم را ندادی ...


امشب پیش فرشته ها بودم ...
جزو خاطره انگیزترین شب های زندگیم بود ...
یه مهمونی عمومی تو سالن اصلی ( مهر ) خانه سالمندان کهریزک ... از ساعت ۴ طی یک حرکت عمومی ٬ تو همه بخش ها اعلام شد و دوستان و اقوام یکی یکی همه سالمندان و معلولان به سالن همراهی کردند ... جالب بود همه به همراه یک ویلچر ... حدود ۴۰۰نفر اومده بودند ... دست « مهدی » درد نکنه سنگ تموم گذاشته بود  ... سفره افطاری که هفته قبلش خونشون دعوت بودیم به این رنگینی نبود ... سفره افطار با پنیر سبزی و خرما و زولبیا و شل زرد چیده شده بود ... افطار حلیم با شیر یا چایی !!! بعد از برنامه مداحی هم شام ٬ چلوکباب مخصوص هانی ! و بعد از انهم میوه (‌سیب ٬ موز ٬ انگور ٬ خیار ٬ هلو ) ... فکر نمیکردم اینطور مهدی سنگ تموم بذاره !! خسته نباشه ...

مراسم قشنگی بود ...

وقتی از فاطمه جدا شدم بهش گفتم دعام کن ... دعای دوهفته پیشش را تکرار کرد ... « الهی اونی که دوست داری ٬ بهش برسی »... وقتی میگفت اشک تو چشماش جمع شده بود ... دعاش سوز خاصی داشت ... همه فهمیدن ولی من میدونستم این اشک بخاطر چیه ...

بهش گفتم : « برای او دعا کن که بدون تو خوشبخت شود »

پ.ن۱ :‌ خیلی دوست داشتم تو هم میومدی ولی ...
پ.ن۲ : احساس خیلی خوبی دارم ... توپ ...

پس نوشت : باروووووووووووووووووووووووووووووون ... بالاخره بعد از دوماه بارون اومد ... باز دلم ...

« زیارت » نامه

دیشب من بودم و تو بودی و او ...
در حضور او قسم یاد کردم که دوستت دارم ...
بی بهانه ...
بوسه ای دادی ...
شیرین تر از همیشه ...
او دید و گواه داد ...
به زلالیت ای حس ...
به پاکی این عشق ...

اما ...

من ترسیدم ...
او مرا را دلداری داد ...
گفت : کسانی که به من اعتماد کنند زیان نخواهند دید ...
بیا اعتماد کنیم ...

پ.ن1 : ممنون از وقت اضافه ات !!


به داشتن خیلی از دوستام افتخار میکنم ... به احساس و دیدی که طرف مقابل بهت داره ...

بعضی وقتها که حرم میرفت بهم زنگ میزد یا برام sms میفرستاد ... دیشب تو حرم دیدمش ... بهم گفت تو این مدت آشناییمون هروقت که حرم رفته به یاد من بوده و من را دعا کرده ... دیشب هم تا صبح حرم بود ... بهم گفت: دیدی بالاخره امام رضا طلبیدت ، بهت گفته بودم تند نرو ، تو را تو این ماه میخواستت ...
...

شب جمعه ، ماه رمضون ، حرم امام رضا ، دل غمگین ...
ای کاش میشد شب را طولانی ترش کرد ...
ای کاش ، یه امشب بازی ستاره ها و ماه به وقت اضافه میکشید ...
صبح شد این یعنی سوت پایان ...
برنده کیست ؟ ماه یا ستاره !؟

...

وقتی هواپیما نشست یه اس ام اس برام اومد « سفر به سلامت ، انشاءاله سری بعد خوش و شاد بیایی » ...

پ.ن ۱ : الهم لا یجعله اخر العهد من زیارتی ...
پ.ن 2 : (حذف شد)
پ.ن ۳ : دوستان ِ من « برای او دعا کنید » ...

« من ٬ تو ٬ او » نامه

 برای او :

انگار به سفر خارج از کشور رفته ای و هیچ نشانه ای از خودت به جا نگذاشته ای ...
ولی برایم نامه می نویسی ...
و چون نه جوهر داری و نه کاغذ ، تو برای نوشتن از هرچیزی استفاده میکنی ...
از عطر گلهای مورد علاقه ات ، زنبق ، میخک ، مریم ...
از عطر کاترین که هنوز هم برایم بوی اغوش تو دارد ...
از نور خورشید ...
از باران ...
از برف ...
از خیابان ...
از کوچه باغها ...
از شهریور ...
از زندگی ...
از همه چی استفاده میکنی تا برایم بنویسی ...
من زبان خواندنش را میدانم ؟!!! ...

پ.ن او :‌ او هیچ وقت به هیچ کس تعلق نداشت ...
او با تمام وجود کسانی را که با انها آشنا بود دوست بود...
پس منهم دوستش دارم  ...

برای تو :

میخواهم با انچه تحمل دیدنش را ندارم مواجه شوم ...
من منتظر بازگشت تو هستم ... منتظر چه چیز دیگری میتوانم باشم ...
من به آن چه امید بستنی نیست ، امیدوارم ...
به چه چیز دیگری میتوانم امید ببندم ...
به چه چیز دیگری میتوانم فکر کنم ...

پ.ن تو : من ادمم ؟!!! مگر « دوست داشتن » نشانه ادمیت نباشد ؟!!

برای من :

کجا بودی ؟!! ...
در دعاهایم همواره نام توست ...
در اسمان تیره هر شب به یادت میخوابم ...
شاید در خواب تو را از آن خود کنم ...
شاید در خواب بوسه ای دیگر برگیرم ...
شاید در خواب تو در کنار من باشی ...
مرگ تو برایم یک محدودیت است ...
نمیتوانم باور کنم ...
دلم برای خنده ات تنگ شده ...

پ.ن من : آدم شو ؟!!!!!!!!!


در فقدان یا میتوان پوسید یا میتوان به اوج زندگی دست یافت ...

پ.ن1 : « من » ، « تو » ، « او » !!! کیستم !؟ کیستی ؟! کیست ؟! کجایم ؟! کجایی ؟! کجاست ؟!! می آیم ؟ می آیی ؟ می آید ؟
پ.ن2 : 157766400... میدانی چیست ؟! بشمار !! مطمئنم میدانی !!!!
پ.ن3 :وقتی میگن در مورد « بنزین » بنویسی ... بایدچیکار کنی؟! ... باید بگی چشم ! مطلب بعدیم در مورد بنزینه !!!!
پ.ن4 : بگذار همیشه با صدای آهسته فریاد بزنم ...
پ.ن5 :  بیستم شهریور گرامی باد !!!!
پ.ن۶ : برام دعا کنید ...

« قله » نامه

Monday night I feel so low
Count the hours they go so slow
I know the sound of your voice
Can save my soul
City lights, streets of gold
Look out my window to the world below
Moves so fast and it feels so cold
And I'm all alone
Don't let me die
I'm losing my mind
Baby just give me a sign
And now that you're gone
I just wanna be with you
And I can't go on
I wanna be with you
Wanna be with you
I can't sleep and I'm up all night
Through these tears I try to smile
I lnow the touch of your hand
Can save my life
Don't let me down
Come to me now
I got to be with you somehow
And now that you're gone
Who am I without you now
I can't go on
I just wanna be with you
( "Be With You")

Footnote : If you want ...take my hand & Stay with me


چند پست قبل در مورد صعودم به قله توچال نوشته بودم چندتا نکته مهم را باید واسه خودم یاد اوری کنم :
1- من همیشه فکر میکردم که نمیتونم بیشتر از 3،4 ساعت کوهنوردی کنم حتی تو شیرپلا تصمیم داشتم برگردم ولی وقتی تصمیمم را گرفام به خودم ثابت کردم که میتونم ... پس اگه تا حالا نتونستم از الان به بعد چون میخوام میتونم ...
2- به قسمتی از مسیر که میرسی قله روبروت دیده میشه ولی هرچی میری انگار قله داره ازت دور میشه ... میدونم از من دور نشده پس من به سمتش میرم شاید اون نتونه بیاد به طرفم من میرم به طرفش ...
3- وقتی به سمت قله میری 6بار باید از کوههای بین آن بالا بری ولی قله را باز بالای تپه دیگر میبینی ... هدفم مشخصه میدونم مشکلات زیادی هم سر راهم هست ولی من میتونم (اگه خواستی با کمکت) همه را کنار بزنیم ...
4- وقتی به سمت قله میری چون هدف نزدیک به نظر می رسه فکر میکنیم هرچه سریعتر بریم زودتر میرسیم در صورتیکه نباید عجله کرد ... قبول دارم عجله کردم بیا فرصت بیشتری بدیم تا به هدفمون برسیم ...
5- مسیرها و پاکوبهای مختلفی به سمت قله دیده میشه حتی بعضی ها به نظر می رسه نزدیکتر هم باشه ولی وقتی از میسر اصلی رفتم نیم ساعت زودتر از بقیه رسیدم ... مسیرم مشخصه ، هدفم هم مشخصه بعضی وقتها از راه میام بعضی وقتها از بیراهه ...
۶- وقتی به قله میرسی متوجه میشی چه خصوصیاتی داری که به ضررته و چه خصوصیاتی داشتی و نمیدونستی ... متوجه شدم دیگه ! چیه ؟؟! دنبال چی میگردین ؟؟!!

پ.ن1 : ت.ع.ط.ی.ل.ا.ت تموم شد ! تصمیم جدید گرفتم بازم کمکم میکنی ؟!
پ.ن2 : وقتی کنارم بودی دستات خیلی گرم شده بودها... راستی باز دلم هوا تو کرده !!!
پ.ن۳ : ( حذف شد )
پ.ن۴ : امشب با عزیزی دل انگیزی ۲ساعت حرف زدم ... ممنون که به حرفام گوش کردی و راهنمائیم کردی ...
پ.ن۵ : من خوب خوبم !! تو چطوری ؟! برام دعا کنید ...