چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« ۳ X غر غر نامه »

به لبخند ایینه ای تشنه ام
به اغوش بی کینه ای تشنه ام

سلامی صمیمانه ایا کجاست؟
سر اغاز الفت خدایا کجاست؟

من ٬ سرما ٬ برف ٬ تنهایی ٬ یاد تو ٬ برف ٬ درد ٬ تو ٬ برف ٬ پارک طالقانی ...

پ.ن : دلم گرفته  ... دلم عجیب گرفته ...

یه چیز با ربط : مرگ ...

« ۲ X ( غرغر ) » نامه

اگه دوست داشتن ٬ دعوا کردن داره ...
اگه وقت گذاشتن ٬ دعوا کردن داره ...
اگه احساس نشون دادن ٬ دعوا کردن داره ...
اگه دستانت را خواستن ٬ دعوا کردن داره ...
اگه حسادت کردن ٬ دعوا کردن داره ...
اگه ...
اگه ...
اگه دلتنگی ٬ دعوا کردن داره ...
...
پس منتظرم ...

توضیح : این نوشته ٬ دقیقا احساس الانمه ... یعنی در عین بی احساسی و بی حالی ... اصلا هم حس خوبی واسه کار کردن ندارم ... نصفه روزم که گذشت ... نصفه دیگه اش مونده ! فکر کنم ازون روزهاییه که ... قرار خوش بگذره ! ( بهم گفتن با توجه به فیلم راز باید همه چی را مثبت ببینم !!!! ) ... از کسانی که امروز دوروبر من هستند معذرت میخواهم ...

پ.ن : دلیل نوشتن این پست فقط ثبت این احساس مسخره ام تو این روز بود و هیچ ارزش قانونی نداره !

یه چیز با ربط : مگه نگفتی همیشه بیداری ! دیشب خوابت را دیدم !
یه چیز بی ربط : دلم برات هیلچی ( به کسر ل ) شده !! ولی از دستت ناراحتم ...

« دلتنگ » نامه

 

نیستی ...
میخواهمت ...

می بینمت ...
دلتگتنم ...

دلتنگ دستانت ...

اما ...

دستانت ...
از آن « او » ست ...

پ.ن : دلتنگتم ...

 

« خاطرات » نامه

خاطراتم از آن « من » است ...
حتی اگر از آن « تو » نیست ...
نمیگذارم به « او » دهی ...

پ.ن۱ : من ٬ درد ٬ تو ٬ برف ٬ او ٬ تو ...
پ.ن۲ : صدایت کردم اما فقط نگاهم کردی ...

« من ٬ درد ٬ تنهایی ٬ تو ٬ ماه ٬ ستاره » نامه

 

دیشب ...

تو بودی و ستاره ها ...
من بودم و تنهایی ...

ماه بود و ستاره ها ...
من بودم و درد ...

میخواهم شب ها ؛
من باشم و تو !
من باشم و ماه !؟

پ.ن : نوشتنم نمیاد !


 پس نوشت :

گفتی : نگران نباش ٬ با باران بهار می آیم !
نیامد ...
گفت : نگران نباش ٬ با تابش خورشید تابستان می آید !
نیامد ...
گفتم : با ریزش برگ درختان پاییز می آیی !
نیامد ...
برف زمستان هم آمد و « تو » نیامد ! نگرانم !

« یلدا » نامه

من ٬ تو ، یلدا ٬ تو  ٬ تنها ، تو ٬ فرشته ٬ تو ، ماه ، تو و ... 

فال دیشب تو :

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز....چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز
نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی .... که کیمیای مراداست خاک کوی نیاز
زمشکلات طریقت عنان متاب ای دل .... که مرد ره نیندیشد از نشیب و فراز
طهارت ارنه بخون جگر کند عاشق .... بقول مفتی عشقش درست نیست نماز
درین مقام مجازی بجز پیاله مگیر .... درین سراچه ی بازیچه غیر عشق مباز
به نیم بوسه دعائی بجز زاهل دلی .... که کید دشمنت از جان وجسم دارد باز
فکند زمزمه ی عشق درحجاز و عراق
نوای بانگ غزل های حافظ از شیراز

پ.ن : دلتنگ من ...

یه چیز بی ربط : ۵شنبه ...


توضیح : هرچی فکر کردم خودم هم دلیل ارسال این پست را متوجه نشدم !

« :( » نامه

 


نه گفتنم میاد ...
نه نوشتنم ...

دلتنگتم عزیز ...


 

« تو » نامه

چند روزیه حال و هوایم شبیه این اهنگ فریدون فروغیه ...

پشت این پنجرها دل میگیره
غم غصه ی دل و تو میدونی
وقتی از بخت خودم حرف میزنم
چشام اشک بارون میشه تو میدونی
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره تو میدونی
هر چی بش میگم تو آزادی دیگه
می گه من دوست دارم تو میدونی
می خوام امشب با خدا شکوه کنم
شکوه های دلم و تو می دونی
بگم ای خدا چرا بختم سیاست
چرا بخت من سیا تو میدونی
پنجره بسته میشه شب می رسه
چشام آروم نداره تو میدونی
اگه امشب بگذره فردا میشه
مگه فردا چی میشه تو میدونی
عمریه غم تو دلم زندونیه
دل من زندون داره تو میدونی
هر چی بش میگم تو آزادی دیگه
می گه من دوست دارم تو میدونی

شرکت ما تو کیلومتر ۲۰ جاده کرج هیچی که نداره ٬ یه باغ قشنگ داره ( البته قراره خراب بشه و انبار بزرگ ساخته بشه !! ) که موقع بارون من را باید اونجا پیدا کنند !!

من ٬ بارون ٬ تو !!
نه ! نه !
من ٬ بارون ٬ یاد تو !!
نه ! نه !
...

پ.ن : تو میدونی!؟؟!

(توجه : این پست کاملا مصرف شخصی دارد ! از دسترس اطفال هر ۸ساعت کاملا خوب تکان دهید ! قبلا از مصرف دو قاشق آب بخورید ! )


پس نوشت :

منکه کبوتر دلم انس گرفته با رضا ... می شنوم ز قدسیان زمزمه رضا رضا

امروز روز زیارتی خاص امام رضاست ٬ خوشبحال اونایی که امروز اونجان ... :( ... میتی عزیز ما را یادت نره ...

« خر » نامه

آمدم تا در کنارت باشم
آمدم تا در کنارم باشی

آمدم تا دوستت داشته باشم
آمدم تا دوستم داشته باشی

اما ؛
      نگفتی :
              « دلتنگم » !
      نگفتی :
              « عزیزم » !
تا ؛
      « دلبسته » نشم !

....

نگفتی و دلبسته شدم ...

پ.ن : من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم !
یه چیز با ربط : گفتی : « بالاخره خسته میشی ! » ولی انگار تو زودتر خسته شدی !


مردم سوار « خر مراد » میشن و تو زندگیشون میتازن ولی به من میگن سوار « خر شیطون » شدم و بزور میخوان منو بیارن پایین !
اقا جان ٬ خانوم جان !  خر ٬ خره ! چه خر آقا مراد چه خر شیطون ! 
هر خری هم خطرات خاص خودشون را داره ... همشون زمین خوردن داره ! تازه وقتی سواره خر آقا مراد باشی اصلا انتظار زمین خوردن نداری ولی خدایی نکرده بخوری زمین دیگه تا مدتها سوار هیچ خر دیگه ای ( حتی خر شیطون ) هم نمیشی ! حتی « دُم » داشتن خرت را دوران کُره گی حاشا میکنی ! ولی خر شیطون فرق داره ! همش منتظر این هستی که بزنتت زمین ... اصلا یه جورایی با چموشیش حال میکنی ! وقتی جفتک میزنه لذت میبری ! وقتی میزنتت زمین دوست داری دوباره سوارش بشی ! ( جدی نشستین داری اینها را میخونین! خل شدم نه؟!! )

هیشکی نیست بهش بگه خودت سوار چه خری شدی ! خر من ٬ خر شیطونه ٬ قبول ! خر تو خر کیه ! اصلا خر تو اسم داره !؟!

پ.ن : اصلا نه خر من نه خر تو ! بیا جفتمون پیاده شیم باهم بریم !
یه چیز با ربط : مراقبش باش !

« تراوشات » نامه

چی را میخوایی بهم ثابت کنی ! هان ...

با تو ام ! با تو که اینطور همیشه با غرور بهم نگاه میکنی ...

میخوایی بهم ثابت کنی ذلیلم !
میخوایی بهم ثابت کنی قسمت جزو زندگیمه !
من که داشتم زندگیمو میکردم ... تو راه را بهم نشون دادی ...
پس چی شد ؟ وسط راه رفیق نیمه راه شدی ؟!!

با تو ام با تو ...

میخوایی بهم ثابت کنی که کم میارم !
میخوایی بهم ثابت کنی که خسته میشم !
ولی نه ! انگار که خودت خسته شدی ؟! دیگه صدامو جواب نمیدی ! سلامم را بی جواب میذاری ...
مگه خودت نگفتی هر وقت صدام بزنی جوابت را میدم ...
نکنه صدامو نمیشنوی ... نکنه بایدفریاد بزنم ... ولی خودت گفتی با صدای اهسته بگم !
نکنه شاید نمیخوایی دیگه بشنوی ...

با تو ام با تو ...

بهم بگو چی را میخوایی ثابت کنی ؟!
میخواستی حسادتم را نشونم بدی !
نشون دادی ...
میخواستی خرد شدنم را باز ببینی !
دیدی ...
میخواستی فریادم را باز بشنوی !
شنیدی ...
میخواستی باز دلتنگ بشم !
شدم ...
میخواستی باز خاطره برام بسازی !
ساختی ...
من که بهت گفته بودم نمیخوام خاطره بشم !
من که بهت گفته بودم طاقتش را ندارم !!
پس چی ؟!

با تو ام با تو ...

چرا جواب نمیدی؟ ... چرا کنایه میزنی؟ ... چرا من را اینقدر بازی میدی ! ...
میخوایی التماست کنم ... التماست میکنم چون سزاوری ...
میخوایی اشکم را ببینی ... اشک میریزم چون لیاقتش را داری ...
میخوایی با اینکه جوابم را نمیدی ... صدات بزنم و سلامت کنم ..
مطمئن باش هر روز و هر شب این کار را میکنم ...

با تو ام با تو ...

صدامو میشنوی یا نه ؟!؟!؟!

یه مثل است که میگه وقتی دیدی زندگی برات خیلی سخت شده این را بدون که دریای آروم ٬ نا خدای قهرمان نمیسازند ... ولی فعلا دریا طوفانیه ! خدا هم خودتی !

پ.ن : میدونی ... امروز اول آبانه ! سالگرد اولین «حسادت» !