چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

چغندرنامه

روزنوشت های حاج اقا چغندر

« همین » نامه

 

گفتی برو !
گفتم بچشم !!
این بود کلام آخرین

گفتی خداحافظ تو !
گفتم همین ؟!
گفتی همین !

 

« میدونم » نامه

* دوباره دل هوای با تو بودن کرده *

* نگو این دل دوری عشق تو باو کرده *

* دلم از خسته از این دست به دعاها بردن *

* همه آرزوها با رفتن تو مردن  *

* حالا من یه آرزو دارم تو سینه *

* که دوباره چشم من تو رو ببینه *

* واسه پیدا کردنت تن به دل صحرا میدم  *

* اخه تو رنگ چشات هبیت دنیا رو دیدم *

* توی هفت آسمون تو تک ستاره منی *

* به خدا ناز دو چشماتو به دنیا نمیدم *

* حالا من یه آرزو دارم تو سینه *

* که دوباره چشم من تو رو ببینه *

 

خیلی این اهنگ را دوست دارم ... چند روزه دلم بدجوری هواشو کرده ... چند شبه که زیاد خوابش را میبینم ...
احساس خوبی ندارم ...

هر وقت این احساس را نسبت بهش داشتم یه اتفاق مهم در حال انجام بوده ...

...

اینم زندگی نشد !!!


- میدونم حماقته ولی انجام میدم !

- میدونم نتیجه نمیده ولی تا آخر میرم !

- میدونم دارم ضرر میکنم ولی انجامش میدم !

- میدونم برام ضرر داره ولی میخورم !

- میدونم دوستم نداره ولی دوستش دارم !

- میدونم خرجش زیاده ولی خرج میکنم !

- میدونم زورم نمیرسه ولی دوست دارم زور بزنم !

- میدونم دوستم داره ولی دوستش ندارم !

- میدونم نمیشه ولی میگم میشه !

- میدونم راه اشتباه ولی تا اخر میرم !

 

شما دلیل این کارها را میدونین ؟ فکر میکنم اعتماد به نفس زیاده ! یا شایدم حماقت محض !!!! نظر شما چیه ؟!

 

پ.ن۱: یکسال دیگه گذشت ! واسه شرکت کنکور امسال دودل بودم ! ثبت نام کردم شاید انگیزه ای بشه درس بخونم ... نشد ... حالا جمعه کنکور ارشده !

پ.ن.۲ : کسی نمیدونه کجا باید برم کارتم را بگیرم !

پ.ن.۳ : فاصله بین شوخی و مسخره کردن چقدره ؟! انگار هنوز نمیدانم خواهشمند است مرا توجیه نمایید !

« زندگی » نامه

اینبار هم صدایم میزند ...
مرا بسوی خود میخواند ...
با تمام بی توجهی هایش ...
با تمام نامهربانی هایم ...
آغوشم را برویش باز میکنم ...
آیا او مرا خواهد پذیرفت ؟!!!


امسال هم اگه قسمت بشه عاشورا مشهد هستم ... خیلی دوست داشتم جمع سال گذشته هم امسال دور هم جمع میشدیم و میرفتیم ولی حیف ... !!! ... بقول عزیزی « خاطره وقتی خاطره است که یکبار باشه ! و زرنگ کسی است که از فرصتهاش نهایت استفاده را ببره » !!!
مشهد با اینکه خیلی شلوغ میشه ولی صفای خاص خودش را داره ! هم شلوغیش با صفاست هم خلوتیش ...

ساعت ۷:۴۵ با عجله از خواب بیدار میشم ساعت ۸:۱۰ ( با ۱۰ دقیقه تاخیر ) میرسم شرکت !!!! خیلی زود هم از شرکت بزنم بیرون ۷شب ...
۷شب هم میرسی خونه ... حس هیچکاری را نداری ... دوست داری بگیری بخوابی ... باید بریم خونه دایی !!! خونه خاله !!! صندوق خانوادگی و ... کافیه بگی نمیام ٬ میگن از فامیل بریدی !!! چرا با فامیل نمیجوشی !!! خودت را میگیری !!!!‌ بخوایی هم بری اونجا اونقدر خسته ای که پاچه همه را میگیری !!!!!!
یه جمعه هم که واسه خودتی ! برنامه میذاری بری کوه ! تمام فامیل میخوان بیان خونتون ! کجا میخوایی بری ؟!!!  زشته تو نباشی !!! فامیل چی میگن ... !!!
اصلا انگار زندگی میکنیم « واسه دیگران » نه « با دیگران » !
یه روز تو جلسه شرکت ٬ مدیرمون گفت شما باید « زندگی» تون « کار» تون بشه ...
منم تو اون جلسه به ایشون گفتم من « کار » میکنم واسه « زندگیم » ...
بهم گفت : هنوز وارد زندگی نشدی !!!!
تو دلم گفتم : هیچ وقت زندگیم را فدای کار نمیکنم !!!
ولی انگار فدا کردم !!!
پ.ن۱: طی برنامه بودجه دولت (!!!) و طی اظهار نظر رئیس جمهور محبوب (!!) تورم امسال مهار شده است و گوجه فرنگی کیلو ۲۵۰۰تومن و گوشت کیلو۷۰۰۰تومن ربطی به تورم نداره و جزو سبد خانواره !!!!!!! تازه تو محل رئیس جمهور ارزونتر هم میفروشن !!!
پ.ن۲ : باغ مظفر تموم شد ! گفتیم برنامه طنز تبلیغاتی تموم شده دیدیم رئیس جمهور هم بازار میوه و تره بار را تبلیغ میکرد !!!
پ.ن۳: فتو بلاگ نیما(ر..) کریمی و دوستان هم راه افتاد ... قرار شده هر روز اپ دیتش کنن !! هم اکنون نیازمند یاری شما هستیم ...
پ.ن۴: هنوزم دلم براش تنگه ...

« مرگ » نامه

به یاد محمد عزیزم

چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟

- مپندارید بوم ناامیدی باز ،
به بام خاطر من می کند پرواز ،
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است .
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است –

مگر می این چراغ بزم جان مستی نمی آرد ؟
مگر افیون افسون کار
نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد ؟
مگر این می پرستی ها و مستی ها
برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟
مگر دنبال آرامش نمی گردید ؟
چرا از مرگ می ترسید ؟

کجا آرامشی از مرگ خوش تر کس تواند دید ؟
می و افیون فریبی تیزبال وتند پروازند
اگر درمان اندوهند ،
خماری جانگزا دارند .

نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی که هشیاری نمی بیند !

چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟
بهشت جاودان آنجاست .
جهان آنجا و جان آنجاست
گران خواب ابد ، در بستر گلبوی مرگ مهربان ، آنجاست !
سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی ست .

همه ذرات هستی ، محو در رویای بی رنگ فراموشی ست .
نه فریادی ، نه آهنگی ، نه آوایی ،
نه دیروزی ، نه امروزی ، نه فردایی ،
زمان در خواب بی فرجام ،
خوش آن خوابی که بیداری نمی بیند !

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
همه ، بر آستان مرگ راحت ، سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
چرا از مرگ می ترسید ؟
(ف.مشیری)

محمد عزیز ٬ با تمام سختی هایی که تو این دوماه کشیدی ٬ آرام رفتی ... آرام و راحت ...
دلم برات تنگ میشه ...

« اقا رضا » نامه

شکسته بالتر از من میان مرغان نیست

دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است

...

هروقت این شعر را زمزمه میکنم یه احساس قشنگی بهم دست میده ، یاد کبوترهایی میافتم که دور گنبد « اسمال طلا » میچرخیدن !! یاد کاسه های طلایی رنگی میافتم که با اون تو صحن آب میخوردیم ... یاد گنبد خوشگلش میافتم ...
یاد ...

یاد سفر مشهدی که با بچه های کلوب رفتم افتادم ... یکی از بهترین سفرهای زیارتی بود که رفته بودم ... دوربینم را هم تازه خریده بودم ... عاشورا هم بود ... همسفرای خوبی هم همراهم بودن ...

ای کاش میشد این سفر با همون صمیمیت تکرار بشه ...
تولد « آقا رضا » را به همه شما عزیزان تبریک میگم ...


کسانی هستن که تو زندگی مون وارد میشن ... حتی اگه مدت حضورشان تو زندگیمون کم باشه ولی اثری که تو زندگی و فکرمون که میذارن ابدیه ... مطمئن باش یاد تو همیشه تو ذهنم بوده و هست ...
بازم میگم « دو تا دوست اگه بخوان میتونن تا ابد برای هم دوتا دوست بمونن » ! ...

تو هم  هر وقت نخواستی بهم بگو ...


بقول معروف : خر ما از کره گی ٬ کره خر بوده !!!  چند وقته همه کارهام بهم ریخته ! شبها تا دیر وقت سر کارم ! چند روز دیگه سال میلادی تموم میشه و حسابرسی و انبارگردانی و ... !!! کار این شرکت ش.ا هم تموم نشده و لرزه های اون همچنان ادامه دارد (همونی که تو دو پست قبل در موردش صحبت کردم ) !!
 اصلا فرصت اینکه به خودم فکر کنم ندارم ... دلم خوش بود با سفر دبی خستگیم در میره ولی وقتی برگشتم کلی کار عقب افتاده واسم ردیف کرده بودند ... سال مالی هم که داره تموم میشه و اوج کارهای ما شروع میشه ...
دوست دارم یه سفر دیگه برم ... به یه جای دور ... فارغ از همه فکرها و مسئولیت ها ...


پ.ن۱: بالاخره تونستم از طریق اینترنت واسه ارشد ثبت نام کنم ... نمیدونم با این همه مشغله کنکور شرکت کردنم چیه ؟!!!
پ.ن۲: اگه چند وقت دیگه دیدین من شهردار تهران شدم تعجب نکنید !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

« گریه » نامه

کسی مرا دعا کند
من از سکوت آمدم
و حرف های جاری از دهان عشق
برای من شکست یک حریم خانگی است
کسی مرا دعا کند
تمام آرام مرا
صدای خنده ای شکست
ومن ز ترس حادثه گریختم
من از ازل گریختم
من از ابد گریختم
  و بین آن دو را به نام زندگی فریفتم
و زندگی عبور بود
کسی مرا دعا کند
من از عبور خسته ام
و از ادامه سفر
میان یک بغل هراس
به سوگ خاطره نشسته ام
کسی مرا دعا کند
...

م . م


دلم هوس گریه کرده ...
وقتی پشت گوشی شنیدم داره گریه میکنه کلی بهش حسودیم شد ... هم به اون هم به کسی که باعث این اشک شده بود ...
یعنی کسی را داری که برات مهمه ...
کسی هست که براش مهمی ...
کسی هست که برات گریه میکنه ...
کسی هست که براش گریه میکنی ...
کسی هست که امیدت بوده ...
کسی هست که امیدش بودی ...
کسی هست که ...
کسی هست که ...
دلم هوس گریه کرده ...


خیلی وقته میخوام باهات حرف بزنم ولی میترسم ... جراتش را ندارم . شماره ات را میگیرم ولی سریع قطع میکنم ... 
شاید جرات نه شنیدن ندارم ولی « نه » را قبلا گفته بودی ...پس ترسم بخاطر چیه ؟؟؟
خیلی سخته ... خیلی سخته ....
نمیخوام همه چی را بسازم و مثه قبل بشه ولی میخوام بهت بگم در موردم اشتباه کردی ... همیشه همه چی را اونطور که ادم تصور میکنه نیست...
خیلی سخته ... خیلی سخته ...
میدونم « دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است     شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است » ... ولی میخوام بگم خیلی سخته به گناه ناکرده متهم بشی ....
خیلی سخته ... خیلی سخته ...
نمیدونم یادته که ازم پرسیدی چرا علاقه ام را بهت ابراز نمیکردم جوابت گفتم : بخاطر اینکه نمیدونم از پسش برمیام یا نه ! نمیدونم آیا لیاقت این علاقه را دارم یانه !
بهت گفتم : میترسیدم اگه این علاقه ام به نتیجه ای نرسه دیدت نسبت به من عوض بشه ... میترسم واسه همیشه از دستت بدم ... میترسیدم که باعث بشه دیگه نبینمت ...

دیدی ازونی که میترسیدم سرم اومد ... الان فقط میتونم حرفهام را به چشمانت بگم ... چشمانی که دلم خوشه من در نگاهش هستم (بودم) ...

« رمضان » نامه

... مدت کمی بود ولی زیبا بود ...
... تازه باور کرده بودم که میتوان دوست بود ...
... و دوباره دوست داشت  ...
... تازه باور کرده بودم که باید احساس را نشان داد ...
... تازه باور کرده بود که میتوان دوباره اعتماد کرد ...
... ولی اکنون میگویند دیگر نباید ببینمت ...
...
... هنوز هم حرفهایم را به چشمانت خواهد گفت ...
... هنوز هم ...
...
... حتی اگر اشتباه کرده باشم ...
... مدت کمی بود ولی زیبا بود ...


لب فرو بند از طعام و  از شراب        سوی خوان اسمانی کن شتاب

یادش بخیر ... ماه رمضون هم ماه رمضون قدیم ... 

سحر هممون با صدای قران پدربزرگم بیدار میشدیم ... با اینکه اون طرف حیاط بودند ولی روش بیدار کردنش اینطوری بود ... صداش با ترتیل خاص خودش هنوز تو گوشمه ... منهم میدونستم اگه بیدار شم برم کنارش بشینم جایزم محفوظه ... اصلا افطار که میشد به شوق جایزه سحرهامون سریع میرفتیم میخوابیدیم که زمان واسمون تا سحر زودتر بگذره ... اگر از حفظ هم براش قران میخوندیم جایزمون ویژه تر میشد ... با اینکه جایزمون همیشه خودکار یا دفترچه های چکنویس (!!!) بود ولی دلمون خوش بود که بخاطر قرآن خوندن بهمون میداد ...
صدای اذانی که صبح میشنیدیم ...
ربنایی که وقت افطار میشنیدیم ...
همه چی حال هوای خاص خودشو داشت ...

اما الان ماه رمضونمون شده نهار نخوردن !! ماه رمضونمون شده سریالهای پی در پی تلویزیون ... ماه رمضونمون شده افطاری های چشم و هم چشمی ...اگه مقید باشیم سعی میکنیم کارهایی که تا حالا میکردیم را دیگه نکنیم !! و یا کارهایی که تا حالا نمی کردیم را انجام بدیم !!! واسه بعضی ها ماه رمضون هم که تموم بشه انگار یه بار سنگین از دوششون برداشته میشه !! بعضی ها هم میگن : « آخیش !! تموم شد ! » ...

تو موقع افطار ... موقع شنیدن دعای معروف « ربنا ... » یاد ماهم باشید ...

« سبد » نامه

اینجا گذرگاه عشق  است ...
میعادگاه ملاقات انسان انسان با خدا ...
اینجا کهریزک است

این جمله را روی سنگ نبشته ای روی قبر زنده یاد دکتر « محمد رضا حکیم زاده » (موسس خانه سالمندان کهریزک) نوشته اند...

صله ارحام ٬ تو هر دین و آئینی تاکید فراوان شده  و روز جمعه هم بهترین فرصت اینکاره . بارها گفتم بزرگترین نعمتی که خدا بهمون لطف کرده اینه که سایه پدر و مادرمون بالای سرمونه . ولی کسانی هستند که قدر این فرشته هاشون را نمیدونن و ...
شاید قصه اون زن و شوهری که میخواستن مادرشوهرشون را توی « سبد » ی قرار بدن و به بیابون ببرن را شنیده باشیم که تو لحظه آخر پسر بچشون میگه : « بابایی ! اگه میشه موقع برگشت « سبد » را بیارین چون این « سبد »  واسه اینده ام لازم میشه !!!!!! »

- وقتی داشتم اب میوه را به یکی از مادران اونجا تعارف میکردم ٬ دیدم توان حرکتی نداره ... نی را در داخل دهانش گذاشتم ٬ با چشماش زل زده بود به چشمام ... چشمانش پر اشک بود ... بدجوری برق نگاهش منو گرفته بود ... یاد مادر مادر بزرگم افتادم ! تا زمانی که زنده بود پدربزرگ و مادر بزرگم مثه پروانه دورش میگشتند ...
-وقتی عمو حسن با اون لهجه قشنگ سبزواری داشت واسمون لطیفه تعریف میکرد ٬ یاد پدربزرگ خودم افتادم که وقتی شروع میکنه به صحبت کردن همه نوه ها دورش جمع میشیم و شروع میکنیم با هاش کل کل میکنیم ...
-دم در ورودی دیدمش ٬ بهش قول داده بودم که عکسش را براش ببرم ولی یادم رفته بود ... گفتم منو به اتاقت دعوت نمیکنی ؟ منو به اتاقش  برد و با ذوق تمام برام یه سی دی از معین گذاشت و رفت تو حس خودش :
همه رفتن کسی دوروبرم نیست ...
چنین بی کس شدن در باورم نیست ...
یاد دوست جانباز خودم افتادم (پسرخاله مادرم) که امکان نداره دوستان و اقوام بذارن یه روز جمعه تو خونه بمونه ! شاید باورتون نشه که واسه بازیهای جام جهانی با همین دوستان رفت آلمان ...

خدا را شکر میکنم ... اینها همش نتیجه همون « سبد » ی است که تو خانواده ما داره اینطور استفاده میشه...
شاید کسی برای فرزندان و اقوام این فرشته ها داستان « سبد » را تعریف نکرده باشه ... یا شاید هم شنیدن ولی فکر میکنن که واسه اونها دیگه « سبد » ی وجود نداره !!!!!
(لینک عکس)

« مادر » نامه

هر کجا هستی باش
عشق تو مال من است
خاطر و یاد تو در یاد من است
چه اهمیت دارد؟!
که تو از من دوری!
که من اینجا تنهام؟
مهم این است که تو می آیی!

بعضی وقتها یه ایمیلی به دستت میرسه که دوست داری بارها و بارها بخونی ! داستان زیر هم یکی از اون ایمیلهاست :

مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت ، زنبیل سنگین را داخل خانه کشید .
پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود و میخواست کار بدی را که تامی کوچولو انجام داده ، به مادرش بگوید .
وقتی مادرش را دید به او گفت: « مامان ، مامان ! وقتی من داشتم تو حیاط بازی میکردم و بابا داشت با تلفن صحبت می کرد
تامی با یه ماژیک روی دیوار اطاقی را که شما تازه رنگش کرده اید ، خط خطی کرد ! »
مادر آهی کشید و فریاد زد : « حالا تامی کجاست؟ » و رفت به اطاق تامی کوچولو.
تامی از ترس زیر تخت خوابش قایم شده بود ، وقتی مادر او را پیدا کرد ، سر او داد کشید : « تو پسر خیلی بدی هستی » و بعد تمام ماژیکهایش را شکست و ریخت توی سطل آشغال .
تامی از غصه گریه کرد.
ده دقیقه بعد وقتی مادر وارد اطاق پذیرایی شد ، قلبش گرفت و اشک از چشمانش سرازیر شد .
تامی روی دیوار با ماژیک قرمز یک قلب بزرگ کشیده بود و درون قلب نوشته بود: مادر دوستت دارم!

مادر درحالیکه اشک میریخت به آشپزخانه برگشت و یک تابلوی خالی با خود آورد و آن را دور قلب آویزان کرد.


پ.ن۱: اجازه میدین منم با ماژیکم گوشه قلبتون را خط خطی کنم؟ ...
پ.ن۲: روز « مادر » به تمام مادران امروز و مادران فردا مبارک !
پ.ن۳: شوهر مریم رفت ٬ اقای فلانی اومد !!! انگار این قصه تمومی نداره !!! من عجب ادم پستی بودم خودم خبر نداشتم!!!
پ.ن۳: ای بد نیستم ...

« غرغر » نامه

به راحتی میشه در دفترچه تلفن کسی جایی پیدا کرد
ولی به سختی میشه در قلب او جایی پیدا کرد.
به راحتی میشه در مورد اشتباهات دیگران قضاوت کرد
ولی به سختی میشه اشتباهات خود را پیدا کرد.
به راحتی میشه بدون فکر کردن حرف زد
ولی به سختی میشه زبان را کنترل کرد.
به راحتی میشه کسی را که دوستش داریم از خود برنجانیم
ولی به سختی میشه این رنجش را جبران کنیم.
به راحتی میشه کسی را بخشید
ولی به سختی میشه از کسی تقاضای بخشش کرد.
به راحتی میشه به رویاها فکر کرد
ولی به سختی میشه برای بدست آوردن یک رویا جنگید.
به راحتی میشه به کسی قول داد
ولی به سختی میشه به آن قول عمل کرد.
به راحتی میشه دوست داشتن را بر زبان آورد
ولی به سختی میشه آنرا نشان داد
به راحتی میشه اشتباه کرد
ولی به سختی میشه از آن اشتباه درس گرفت.
به راحتی میشه گرفت
ولی به سختی میشه بخشش کرد.
به راحتی میشه یک دوستی را با حرف حفظ کرد
ولی به سختی میشه به آن معنا بخشید.
و در آخر:
به راحتی میشه دلی را شکست
ولی به سختی میشه از « دلی » که « دلت » را شکسته « دل » بکنی !!


پ.ن.۱: ای بد نیستم ... وقتی مجبوریم بگذرونیم چه بهتر خوش بگذرونیم ...
پ.ن.۲: بابت عکسهای پست قبل هم شرمنده ! مساله ای پیش اومد مجبور شدیم حذفش کنیم ...
پ.ن.۳: به زیدان میگن اقا این چه حرکتی بود که تو بازی فینال انجام دادی ؟ از شما بعید بود ؟ گفت : فلان فلان شده به من گفت «علی داییّ» !!
پ.ن.۴: عمه خانوم عمه شدنت مبارک !!